Saturday, October 21, 2006

من آمده ام، وای وای

فکر می کردم باید اولش کلی صغری کبری بچینم و بگویم چرا وبلاگ نوشتن را شروع می کنم و من در وبلاگم این جوری خواهم نوشت و آن جوری نخواهم نوشت و از این حرف ها. یعنی یک جور مانیفیست. یعنی یک جور قانون اساسی برای خودم
تصمیمم برای درست کردن وبلاگ نمی دانم به چند وقت پیش برمی گردد. مدت ها بود که اگر می خواستم هم، نمی توانستم این کار را بکنم. حالا که کم و بیش امکان فنی اش را دارم، یادم می آید که از اول امسال، موقع وب گردی ضمن همه چیز حواسم به سر و شکل و گرافیک و فونت و رویه وبلاگ ها و سایت ها بوده
از شما چه پنهان از تعطیلات عید، یک وبلاگ بی نام و نشان هم راه انداختم در بلاگفا که هی با سر و شکل و قیافه اش ور می رفتم که وقتی خواستم وبلاگ اصلی را افتتاح کنم، مشکلی نداشته باشم. ولی این «وقتی» هیچ وقت پیش نمی آمد. تا این که چند روز پیش یکهو سر وکله یوسف علیخانی پیدا شد و حالش خوب بود و شوخی شوخی این یکی را - آن هم توی بلاگ اسپات- راه انداخت. فقط عاقلان می دانند این که یوسف علیخانی آن قدر حالش خوب باشد که شوخی شوخی برای آدم وبلاگ درست کند و کلی وقت بگذارد و حتی html را هم توضیح بدهد، چقدر فرصت نادر و کم یابی است. این جور اتفاقات بزرگ و تاریخی را هم باید با آغوش باز پذیرفت. همه چیزهای دیگر مثل مانیفیست و این سوسول بازی ها را هم باید گذاشت کنار و این جوری خلاصه کرد: سلام. من هم آمدم
همین