اهل كاشانم، موزهام در كرمان- قسمت دوم
این گزارش را با موضوع انتقال آثار سهراب سپهری به کرمان بخوانید
ميثم نمكي؛ رئيس ارشاد
ميثم نمكي رئيس جوان اداره ارشاد كاشان، شايد اولين كسي بود كه بعد از اين اتفاق، در مصاحبهاي نسبت به آن واكنش نشان داد. گرچه همان اظهار نظر كوتاه باعث انتقاد دفتر امور استآنهاي وزارت ارشاد شد، ولي گمان نميكنم اظهار نظر خودماني و غيررسميترش در گفتگو با من ربطي به آن قضيه داشته باشد. مخصوصاً كه خيلي هم اصراري ندارد، خوشحالي معنيدارش را از وقوع اين اتفاق پنهان كند: احساس من اين است كه خانم سپهري قصد پشت كردن به كاشان را نداشته و تشخيصش اين بوده كه براي سپردن آثار سهراب به جايي مثل بنياد فرهنگ كاشان كه رسمي و دولتي نيست، ضمانتي وجود ندارد و به همين دليل ممكن است اين آثار سرنوشت مناسبي پيدا نكنند. به طور كلي من از وقوع اين اتفاق خوشحال شدم. چون جاي آثار مطمئن است و چون متولي شخصي و غيردولتي هم ندارد، امكان دستبرد يا انتقال آنها هم منتفي است
نمكي ادامه ميدهد: ما در ايران تنها 2 موزه داريم كه استانداردهاي موزهداري در آنها رعايت شده و به تاييد يونسكو هم رسيده است. يكي موزه هنرهاي معاصر و ديگري موزه صنعتي كرمان. ماجرا از زماني شروع ميشود كه در سفر وزير به كرمان و ديدارش با استاندار، تفاهمنامهاي بينشان امضاء ميشود كه يكي از آنها توسعه موزه صنعتي كرمان است. قرار ميشود 50 درصد اين توسعه را وزارتخانه بپردازد و 50 درصدش را استانداري. بعد از اين جلسه در صحبتهاي حجهالاسلام ملانوري رئيس ارشاد كرمان با وزير، داستان مراجعات مكرر خانواده سهراب براي واگذاري آثار مطرح ميشود و با توجه به اين كه مرحوم صنعتي قبلاً تعدادي از آثار سهراب را خريده بوده و در موزه نگهداري ميشده، ملانوري با خانواده سهراب تماس ميگيرد و قضيه به همين راحتي تمام ميشود
رئيس ارشاد كاشان كه مبلغ پرداخت شده به خانواده سهراب را بالاي 100 ميليون تومان ميداند، اضافه ميكند: نكته اينجا است كه كاشان هيچ وقت نميتواند هزينهاي را كه استانداري كرمان پرداخته، بپردازد. چون زير نظر استان اصفهان است
او درباره پيگيري خانواده سهراب درباره اين قضيه، اين خاطره را به ياد ميآورد كه در اختتاميه يكي از جشنوارههاي سينماي جوان، 3 بار ديده كه خواهر سهراب پيش وزير ارشاد وقت -انگار سهراب تازه مرده باشد- گريه كرده است
حسين محلوجي؛ مدير بنياد فرهنگ كاشان
براي تماس با مهندس محلوجي، با بنياد فرهنگ كاشان تماس ميگيرم. طبيعي است كه مهندس در بنياد نباشد و دو سه بار تماس بعدي من هم بيجواب بماند. ولي بالاخره در ساعت 3 بعد از ظهر چهارشنبه 26 آذر ماه خود مهندس محلوجي تماس ميگيرد. همان اول كار متوجه ميشوم كه نبايد زياد انتظار همكاري داشته باشم. چون پرسشهايم از مقداد محلوجي درباره بنياد فرهنگ و كارهايش، منابع مالي و جا و مكانش با وجود جوابهاي سهل و ممتنع او براي مهندس سوءتفاهم ايجاد كرده و او نسبت به كل قضيه مشكوك شده است. نهايت تلاشم را ميكنم كه اين سوءتفاهم را رفع كنم. ولي او همچنين خيالي ندارد و براي همين ادامه صحبت به بيراهه كشيده ميشود. توضيح ميدهد كه چرا و به چه دليل در تماسهاي قبليام از چند و چون و كار و بار بنياد پرسيدهام. ميگويم كه اينها سوالات شخصي خودم بوده و گمان نميكنم به عنوان يك كاشاني، يك فرهنگي و يك روزنامهنگار حق نداشته باشم آنها را بدانم. ميگويد سوالاتتان «اطلاعاتي» بوده. ميگويد اگر بخواهد درباره آثار سهراب حرف بزند، بايد حضوري باشد. بايد بروم آنجا و «توافق» كنيم و بعد با سفارش او گزارشم در صفحه اول يكي از روزنامه هاي سراسري مثل روزنامه شرق كار شود. توضيح ميدهم كه اين گزارشي از روند كلي ماجرا است و مصاحبه مفصل ميتواند موكول شود به وقتي ديگر. ميگويم كه براي چاپ گزارش در روزنامههاي سراسري مشكلي ندارم و اگر بنا باشد خودم ميتوانم روزنامهاش را هم انتخاب كنم و اين كه فعلاً تصميم دارم آن را در يكي از نشريات محلي - مثلاً طوبي- چاپ كنم. حرف طوبي كه ميشود، ميگويد اصلاً حرف نميزند. ميگويد من مثل اطلاعاتيها مشكوك سؤال ميپرسم و من ميگويم كه اتفاقا ايشان به دليل حضور در كابينه هم كه شده، به اين وزارتخانه نزديكتر بوده و البته هست. كمي كه ميگذرد، ميبينم جايمان كاملاً با هم عوض شده. ايشان سؤال ميكند و من بايد جواب بدهم. تلاشم بيفايده است و او از قبل تصميمش را گرفته است. ميگويم اگر در گزارشم بنويسم مهندس محلوجي از هر توضيحي در اين زمينه خودداري كرد، اشكالي ندارد؟ جواب ميآيد: چرا اشكالي ندارد؟ آن وقت من هم عليه شما شكايت ميكنم
و من ديگر نميپرسم به چه جرمي
سعيد عطاييشاد و مصطفي رسوليمنش
خاطرم نيست كه سعيد عطاييشاد در زمان انجام اين مصاحبه چه مسؤوليتي داشت. ولي به هرحال او هم كم و بيش در جريان اين نقل و انتقالها بوده است: اواخر 79 و اوايل 80 بود كه لايحهاي براي شوراي شهر فرستاده شد. يادم هست همان موقعها يك گروه هنري مهمان دانشگاه كاشان شدند. محسن خسروي در رستوران گلشن قرار ملاقاتي گذاشت تا بيشتر با هم آشنا بشويم. در آن نشست، از هر دري صحبت شد و آنها اشاره كردند كه ميخواهند موزه سهراب سپهري را در جزيره كيش برپا كنند. حتي مذاكراتي هم انجام داده بودند و جانمايي هم در كيش انجام شده بود. من كه شوكه شده بودم، نسبت به اين كار آنها اعتراض كردم و گفتم سهراب و جزيره كيش چه ربطي به هم دارند؟ بحث به گونهاي پيش رفت كه آنها متقاعد شدند اين داستان را به كاشان منتقل كنند. حتي يك روز هم مهندس امينيان گفت تيمي از ميراث فرهنگي براي كارشناسي نوع مبلمان وقفسهبندي به كاشان ميآيد. اما به هر حال رابط ما با خانواده سپهري، آقاي امينيان بود
شهردار فعلي مشكات با اشاره به نامگذاري ميدان خروجي شهر به طرف قمصر به نام ميدان سپهري، خيلي صريح و راحت كمكاري را متوجه مسؤلان شهر ميداند و ميگويد: اين اتفاق نوعي تحقير و توهين براي مسؤلان كاشان است. متاسفانه ما در سيستمهاي اجراييمان اهميت موضوعاتي از اين دست را نميفهميم و براي همين جديت لازم را هم به خرج نميدهيم. در كارهايي از اين نمونه اگر هزينههاي هنگفتي هم بشود، در نهايت منفعت مالي و معنوي ما را به دنبال خواهد داشت. در اين كار به خصوص آقاي فرماندار و آقاي امينيان كمكاري كردند و نبايد اجازه ميدادند چنين اتفاقي بيفتد
مصطفي رسوليمنش معاون سازمان رفاهي تفريحي و شهردار فعالي نياسر هم عقيده دارد: اين اتفاق قطعاً تاثيرات منفياي براي شهر ما به همراه دارد. چون اگر اين آثار به كاشان منتقل ميشد ميتوانست تاثيرات جدي و مهمي در گردشگري منطقه داشته باشد. به هرحال ما با همكاري بيشتر بين بخشهاي مختلف شهر، نبايد اجازه بدهيم اتفاقات مشابه رخ بدهد
دكتر مديحي؛ دوست سهراب
بيشتر مسافران اردهال و فرهنگدوستها به خاطر قبر سهراب ميآيند آنجا. براي همين اين كار به لحاظ فرهنگي براي شهر ضرر بسيار زيادي دارد و نشان ميدهد كاشانيها چقدر بيعرضهاند. اين كار دولت مثل اين است كه حمام گنجعليخان را بياوريم توي باغ فين. من سهلانگاري را از مهندس امينيان ميدانم. وقتي خود وزير مستقيماً راجع به چيزي دستور ميدهد، چرا آن كار نبايد انجام بشود
دكتر مديحي ديگر دوست و آشناي خانوادگي سهراب هم نسبت به اين ماجرا معترض است. اما به سختي حاضر ميشود تلفني راجع به اين ماجرا صحبت كنيم. دل پردردي دارد و ميخواهد در يك ملاقات حضوري تمام اسناد و مدارك اين موضوع را بهم نشان بدهد. عذرخواهي ميكنم و گفتگوي رودررو را به زمان ديگري موكول ميكنيم: من هفت سال پيش به نمايندگي خانواده سپهري به مهندس امينيان مراجعه كردم و گفتم كه خانواده سهراب قصد دارند از آثار او يك موزه راه بيندازند. ولي ايشان گفت براي اين كار جايي نداريم و خانههاي تاريخي هم شرايط انجام اين كار را ندارند. با پيگيريها، آقاي مهاجراني متقبل شد كه براي اين كار 150 ميليون هزينه كند. من نامههاي ايشان به مهندس بهشتي را دارم. ولي متاسفانه هيچ كس قضيه را پيگيري نكرد
از دكتر ميپرسم فكر ميكند بشود آب رفته را به جوي بازگرداند يا نه؟ ميگويد كه راهش را خيلي خوب بلد است. ولي مرد ميدان كجاست
دكتر فيلسوفي؛ دوست سهراب
دكتر فيلسوفي از دوستان نزديك سهراب و آشناي خانوادگي خواهران اوست؛ آنقدر كه خودش را برادر سهراب و خواهران او را خواهران خودش ميداند. با اين حال درباره انتقال آثار دوست صميمياش به كرمان اين طور ميگويد: من اصلاً از اين ماجرا خبر نداشتم و وقتي متوجه شدم كه همه چيز تمام شده بود. به هيچ وجه هم با اين كار موافق نبودم و نيستم. اصلاً كدام كاشانياي است كه با اين كار موافق باشد؟ من از 6 سال پيش با وزارت ارشاد مكاتبه ميكردم و وزير دستوراتي داده بود كه به هيچ كدام ترتيب اثر داده نشد
او مقصر اصلي را وزارت ارشاد ميداند و اعتقاد دارد كه اين كار قبل از هر چيز روي آبروي شهر كاشان تاثير منفي زيادي خواهد گذاشت. اما با اين حال هنوز نااميد نيست: خانواده سهراب بايد به عنوان يك پاي معامله آن را فسخ كنند و بعد آثار را به كاشانيها بدهند. من طبق وظيفه وجدانيام ازشان خواهش ميكنم اين كار را انجام بدهند
مشفق كاشاني
كرمان هم جزيي از ايران است. ولي به هر صورت اين آثار بايد در كاشان متمركز ميشد
عباس كيمنش يا مشفق كاشاني شاعر معاصر كشور و دوست سالهاي جواني سهراب، شناخته شدهتر از آن است كه نيازي به معرفي داشته باشد. او از وقوع اين رخداد اظهار بياطلاعي ميكند و عقيده دارد كه با موافقت مسؤولين كرمان بايد آب رفته را به جوي باز گرداند.
علي ملانوري، مدير كل ارشاد كرمان
چون يك طرفه به خانه قاضي رفتن شرط انصاف نيست، با هزار مصيبت با حجهالاسلام ملانوري مدير كل ارشاد كرمان هم تماس ميگيرم و جالب اين جاست كه او خيلي راحتتر از هم شهريانم حاضر ميشود درباره اين ماجرا صحبت كند: بنياد فرح در سال 54 پرورشگاه صنعتي را كه از صدسال پيش علاوه بر تربيت بچهها به آنها هنر هم آموزش ميداده، بازسازي ميكند و به منظور معرفي آثار هنري صدسال اخير ايران و جهان، كارهاي مختلفي از 14 هنرمند خارجي و 70 هنرمند ايراني را جمعآوري ميكند. در ضمن همين اتفاق است كه همايون صنعتي سهراب را به كرمان دعوت ميكند و 50 تابلو او را هم ميخرد. پس ميشود گفت كه بزرگترين كلكسيون سهراب متعلق به ما بوده است
و اما داستان كرماني شدن آثار سهراب، در اين شهر چند ماهي بيشتر طول نكشيده است: فروردين سال 82 بود كه مسجد جامعي به كرمان آمد و در طي سفر براي توسعه فرهنگ و هنر، يك تفاهمنامه همكاري فرهنگي بين وزير و استاندار كرمان امضا شد. از ماه خرداد بود كه به پيشنهاد مسجدجامعي با خانواده سهراب مرتبط شدم و كار تطبيق و تاييد و بستهبندي و قاب كردن و حمل آثار هم فقط از تير تا شهريور طول كشيد و دكتر عليرضا سميعيآذر رئيس مركز هنرهاي تجسمي ارشاد و رئيس موزه هنرهاي معاصر تهران هم كاملاً روي اين ماجرا نظارت داشت. خود ايشان اصراري براي انتقال آثار به موزه هنرهاي معاصر تهران نداشت، چون استدلالهاي مسجدجامعي برايش كفايت ميكرد
ملانوري هم در صحبت از مبلغ تابلوها فقط روي واژه «هديه» تاكيد ميكند و به زور حاضر ميشود بگويد كه 60 ميليون داده شده، براي درمان خواهر مريض سهراب پرداخته شده است. تازه بعد هم اضافه ميكند: خانواده سپهري براي ما شرايط خوب و قابل قبولي گذاشتند. مثل اين كه ما حق فروش و انتقال اين آثار را نداريم و ديگر اين كه در حفظ و مرمت و تحقيق و پژوهش، نهايت تلاشمان را انجام بدهيم
او ادامه ميدهد: ما فقط در طول اين چند ماه از وزارتخانه 2 تا تشويق گرفتهايم، مخصوصاً به اين دليل كه نگراني خانواده سپهري را برطرف كردهايم. در استان هم رضايت عمومي هنرمندان به دست آمده و محافل فرهنگي هنري و نشريات محلي از اين ماجرا بسيار خوشحالند. شنيدهام كه فرماندار و نماينده كاشان عكسالعمل چنداني نشان ندادهاند و معتقد نيستند كه كار اشتباهي انجام شده. اگر عكسالعملي هم بوده، فقط به نحوي بوده كه به التهابات موجود، پاسخي داده شده باشد. شما بگوييد فردوسي مال مشهديهاست يا نماد ايران است؟ به نظرم بخشي از آنها تعصبات منطقهاي و بومي است. سهراب متعلق به فرهنگ و هنر ايران و حتي جهان است. بعضي وقتها تنها نگاه توريستي و منطقهاي به قضيه كفايت نميكند
از ملانوري ميپرسم كه فكر نميكند نبايد اين كار را انجام ميداد و آثار سهراب حق همشهريان اوست؟ جواب ميدهد:« وقتي به شكل طبيعي قصه را مرور ميكنم، نه!» و بعد يك بار ديگر داستان طولاني شدن بحث انتقال آثار به كاشان را مطرح ميكند و اين كه موزهاي معتبر و منطبق با علم موزهداري در كاشان وجود ندارد. در آخر هم تاكيد ميكند:« آن اتفاق شيرين ميتوانست در كاشان بيفتد، ولي مهمتر اين است كه اين اتفاق افتاده است. تازه اين كه همه كارهاي سهراب نيست. اگر زرنگيد، بگرديد و بقيهاش را جمع كنيد. حتي بياييد من بهتان آدرس بدهم!» حرف حساب جواب ندارد. اين جواب منطقي باعث ميشود كه من از او سوال خندهداري مثل احتمال برگشت آثار را بپرسم: خوردن برچسب اموال دولتي، تشريفات قانوني خودش را دارد. انتقال هم مجوز و تشريفات قانوني خودش را دارد. غير از موافقت ارشاد، مجوز نهادهاي ميانجي تصميمگير را هم ميخواهد. در هر صورت ما بدون مشورت با وزير تصميم نميگيريم و من فقط در حوزه اختيارات خودم به تعهدي كه به خانواده سهراب دادهام، عمل ميكنم
پايان
اين گزارش ناكام و سوخته بعد از 3 سال قرار نيست شما را به اين نتيجه برساند كه آثار سهراب بايد به كاشان برگردد. حتي بعيد نيست شما هم مثل همان 3 سال پيش من به اين نتيجه برسيد كه همان بهتركه كارهاي سهراب در جاي امني نگهداري ميشوند و امكان از بين رفتن يا خروج آنها خيلي كمتر شده است. بله، ميدانم كه سهراب گفته چون آسمان، عشق، زمين و خلاصه همه اينها مال اوست، فرقي نميكند كه كجا باشد. حتي ممكن است اين بحثهاي زميني شش من يك غاز، روح آن بيچاره را توي گور بلرزاند. ولي با عرض شرمندگي خدمت آن بزرگوار بايد بگويم كه اين قضيه فقط و فقط به خود او ربط ندارد. حتي او بايد خوشحال باشد اگر تجربه تلخ انتقال آثارش به كرمان براي همشهريان او، باعث شده كه آنها از اين به بعد حواسشان را بيشتر جمع كنند. مخصوصاً كه اين دفعه استثنائاً پاي اصفهاني جماعت هم در كار نيست تا بتوانيم با فرافكني و انداختن تقصير به گردن آنها از خودمان سلب مسئوليت كنيم
چرا راه دور برويم؟ حتما يادتان هست زماني را كه كيومرث پوراحمد تصميم گرفت بر اساس «قصههاي مجيد» هوشنگ مرادي كرماني يك سريال و چند تا فيلم سينمايي بسازد، كرمانيهاي چه سر و صدايي راه انداختند. اما به هر حال پوراحمد شرايط نامساعد و كمبود جلوههاي بصري در كرمان را بهانه كرد و با ترفند و زيركي خاص خودش قصههايي را كه براي خصوصيات بومي كرمان نوشته شده بود به زادگاه خودش برد و از آنها چيزي ساخت كه خودش ميخواست. به اين ترتيب براي پسر يتيمي كه سالها بود در ذهن و حافظه مردم با بيبي پيرش در كرمان زندگي ميكرد، يك شبه شناسنامه اصفهاني صادر كرد و حالا اگر كرمانيها خودشان را هم بكشند، مجيد و قصههايش به شهر آنها بر نميگردد
مخلص كلام اين كه بايد جنبيد و در شناخت، تكريم و حفظ آثار هنرمندان و بزرگان و جاذبههاي توريستي شهر بيشتر تلاش كرد. اين كار گذشته از آثار و بركات معنوياش، بركات مادي بسياري همراه خودش ميآورد و مهمتر آن كه ميخ «هويت» شهر اصيلمان را محكمتر ميكند
ميثم نمكي؛ رئيس ارشاد
ميثم نمكي رئيس جوان اداره ارشاد كاشان، شايد اولين كسي بود كه بعد از اين اتفاق، در مصاحبهاي نسبت به آن واكنش نشان داد. گرچه همان اظهار نظر كوتاه باعث انتقاد دفتر امور استآنهاي وزارت ارشاد شد، ولي گمان نميكنم اظهار نظر خودماني و غيررسميترش در گفتگو با من ربطي به آن قضيه داشته باشد. مخصوصاً كه خيلي هم اصراري ندارد، خوشحالي معنيدارش را از وقوع اين اتفاق پنهان كند: احساس من اين است كه خانم سپهري قصد پشت كردن به كاشان را نداشته و تشخيصش اين بوده كه براي سپردن آثار سهراب به جايي مثل بنياد فرهنگ كاشان كه رسمي و دولتي نيست، ضمانتي وجود ندارد و به همين دليل ممكن است اين آثار سرنوشت مناسبي پيدا نكنند. به طور كلي من از وقوع اين اتفاق خوشحال شدم. چون جاي آثار مطمئن است و چون متولي شخصي و غيردولتي هم ندارد، امكان دستبرد يا انتقال آنها هم منتفي است
نمكي ادامه ميدهد: ما در ايران تنها 2 موزه داريم كه استانداردهاي موزهداري در آنها رعايت شده و به تاييد يونسكو هم رسيده است. يكي موزه هنرهاي معاصر و ديگري موزه صنعتي كرمان. ماجرا از زماني شروع ميشود كه در سفر وزير به كرمان و ديدارش با استاندار، تفاهمنامهاي بينشان امضاء ميشود كه يكي از آنها توسعه موزه صنعتي كرمان است. قرار ميشود 50 درصد اين توسعه را وزارتخانه بپردازد و 50 درصدش را استانداري. بعد از اين جلسه در صحبتهاي حجهالاسلام ملانوري رئيس ارشاد كرمان با وزير، داستان مراجعات مكرر خانواده سهراب براي واگذاري آثار مطرح ميشود و با توجه به اين كه مرحوم صنعتي قبلاً تعدادي از آثار سهراب را خريده بوده و در موزه نگهداري ميشده، ملانوري با خانواده سهراب تماس ميگيرد و قضيه به همين راحتي تمام ميشود
رئيس ارشاد كاشان كه مبلغ پرداخت شده به خانواده سهراب را بالاي 100 ميليون تومان ميداند، اضافه ميكند: نكته اينجا است كه كاشان هيچ وقت نميتواند هزينهاي را كه استانداري كرمان پرداخته، بپردازد. چون زير نظر استان اصفهان است
او درباره پيگيري خانواده سهراب درباره اين قضيه، اين خاطره را به ياد ميآورد كه در اختتاميه يكي از جشنوارههاي سينماي جوان، 3 بار ديده كه خواهر سهراب پيش وزير ارشاد وقت -انگار سهراب تازه مرده باشد- گريه كرده است
حسين محلوجي؛ مدير بنياد فرهنگ كاشان
براي تماس با مهندس محلوجي، با بنياد فرهنگ كاشان تماس ميگيرم. طبيعي است كه مهندس در بنياد نباشد و دو سه بار تماس بعدي من هم بيجواب بماند. ولي بالاخره در ساعت 3 بعد از ظهر چهارشنبه 26 آذر ماه خود مهندس محلوجي تماس ميگيرد. همان اول كار متوجه ميشوم كه نبايد زياد انتظار همكاري داشته باشم. چون پرسشهايم از مقداد محلوجي درباره بنياد فرهنگ و كارهايش، منابع مالي و جا و مكانش با وجود جوابهاي سهل و ممتنع او براي مهندس سوءتفاهم ايجاد كرده و او نسبت به كل قضيه مشكوك شده است. نهايت تلاشم را ميكنم كه اين سوءتفاهم را رفع كنم. ولي او همچنين خيالي ندارد و براي همين ادامه صحبت به بيراهه كشيده ميشود. توضيح ميدهد كه چرا و به چه دليل در تماسهاي قبليام از چند و چون و كار و بار بنياد پرسيدهام. ميگويم كه اينها سوالات شخصي خودم بوده و گمان نميكنم به عنوان يك كاشاني، يك فرهنگي و يك روزنامهنگار حق نداشته باشم آنها را بدانم. ميگويد سوالاتتان «اطلاعاتي» بوده. ميگويد اگر بخواهد درباره آثار سهراب حرف بزند، بايد حضوري باشد. بايد بروم آنجا و «توافق» كنيم و بعد با سفارش او گزارشم در صفحه اول يكي از روزنامه هاي سراسري مثل روزنامه شرق كار شود. توضيح ميدهم كه اين گزارشي از روند كلي ماجرا است و مصاحبه مفصل ميتواند موكول شود به وقتي ديگر. ميگويم كه براي چاپ گزارش در روزنامههاي سراسري مشكلي ندارم و اگر بنا باشد خودم ميتوانم روزنامهاش را هم انتخاب كنم و اين كه فعلاً تصميم دارم آن را در يكي از نشريات محلي - مثلاً طوبي- چاپ كنم. حرف طوبي كه ميشود، ميگويد اصلاً حرف نميزند. ميگويد من مثل اطلاعاتيها مشكوك سؤال ميپرسم و من ميگويم كه اتفاقا ايشان به دليل حضور در كابينه هم كه شده، به اين وزارتخانه نزديكتر بوده و البته هست. كمي كه ميگذرد، ميبينم جايمان كاملاً با هم عوض شده. ايشان سؤال ميكند و من بايد جواب بدهم. تلاشم بيفايده است و او از قبل تصميمش را گرفته است. ميگويم اگر در گزارشم بنويسم مهندس محلوجي از هر توضيحي در اين زمينه خودداري كرد، اشكالي ندارد؟ جواب ميآيد: چرا اشكالي ندارد؟ آن وقت من هم عليه شما شكايت ميكنم
و من ديگر نميپرسم به چه جرمي
سعيد عطاييشاد و مصطفي رسوليمنش
خاطرم نيست كه سعيد عطاييشاد در زمان انجام اين مصاحبه چه مسؤوليتي داشت. ولي به هرحال او هم كم و بيش در جريان اين نقل و انتقالها بوده است: اواخر 79 و اوايل 80 بود كه لايحهاي براي شوراي شهر فرستاده شد. يادم هست همان موقعها يك گروه هنري مهمان دانشگاه كاشان شدند. محسن خسروي در رستوران گلشن قرار ملاقاتي گذاشت تا بيشتر با هم آشنا بشويم. در آن نشست، از هر دري صحبت شد و آنها اشاره كردند كه ميخواهند موزه سهراب سپهري را در جزيره كيش برپا كنند. حتي مذاكراتي هم انجام داده بودند و جانمايي هم در كيش انجام شده بود. من كه شوكه شده بودم، نسبت به اين كار آنها اعتراض كردم و گفتم سهراب و جزيره كيش چه ربطي به هم دارند؟ بحث به گونهاي پيش رفت كه آنها متقاعد شدند اين داستان را به كاشان منتقل كنند. حتي يك روز هم مهندس امينيان گفت تيمي از ميراث فرهنگي براي كارشناسي نوع مبلمان وقفسهبندي به كاشان ميآيد. اما به هر حال رابط ما با خانواده سپهري، آقاي امينيان بود
شهردار فعلي مشكات با اشاره به نامگذاري ميدان خروجي شهر به طرف قمصر به نام ميدان سپهري، خيلي صريح و راحت كمكاري را متوجه مسؤلان شهر ميداند و ميگويد: اين اتفاق نوعي تحقير و توهين براي مسؤلان كاشان است. متاسفانه ما در سيستمهاي اجراييمان اهميت موضوعاتي از اين دست را نميفهميم و براي همين جديت لازم را هم به خرج نميدهيم. در كارهايي از اين نمونه اگر هزينههاي هنگفتي هم بشود، در نهايت منفعت مالي و معنوي ما را به دنبال خواهد داشت. در اين كار به خصوص آقاي فرماندار و آقاي امينيان كمكاري كردند و نبايد اجازه ميدادند چنين اتفاقي بيفتد
مصطفي رسوليمنش معاون سازمان رفاهي تفريحي و شهردار فعالي نياسر هم عقيده دارد: اين اتفاق قطعاً تاثيرات منفياي براي شهر ما به همراه دارد. چون اگر اين آثار به كاشان منتقل ميشد ميتوانست تاثيرات جدي و مهمي در گردشگري منطقه داشته باشد. به هرحال ما با همكاري بيشتر بين بخشهاي مختلف شهر، نبايد اجازه بدهيم اتفاقات مشابه رخ بدهد
دكتر مديحي؛ دوست سهراب
بيشتر مسافران اردهال و فرهنگدوستها به خاطر قبر سهراب ميآيند آنجا. براي همين اين كار به لحاظ فرهنگي براي شهر ضرر بسيار زيادي دارد و نشان ميدهد كاشانيها چقدر بيعرضهاند. اين كار دولت مثل اين است كه حمام گنجعليخان را بياوريم توي باغ فين. من سهلانگاري را از مهندس امينيان ميدانم. وقتي خود وزير مستقيماً راجع به چيزي دستور ميدهد، چرا آن كار نبايد انجام بشود
دكتر مديحي ديگر دوست و آشناي خانوادگي سهراب هم نسبت به اين ماجرا معترض است. اما به سختي حاضر ميشود تلفني راجع به اين ماجرا صحبت كنيم. دل پردردي دارد و ميخواهد در يك ملاقات حضوري تمام اسناد و مدارك اين موضوع را بهم نشان بدهد. عذرخواهي ميكنم و گفتگوي رودررو را به زمان ديگري موكول ميكنيم: من هفت سال پيش به نمايندگي خانواده سپهري به مهندس امينيان مراجعه كردم و گفتم كه خانواده سهراب قصد دارند از آثار او يك موزه راه بيندازند. ولي ايشان گفت براي اين كار جايي نداريم و خانههاي تاريخي هم شرايط انجام اين كار را ندارند. با پيگيريها، آقاي مهاجراني متقبل شد كه براي اين كار 150 ميليون هزينه كند. من نامههاي ايشان به مهندس بهشتي را دارم. ولي متاسفانه هيچ كس قضيه را پيگيري نكرد
از دكتر ميپرسم فكر ميكند بشود آب رفته را به جوي بازگرداند يا نه؟ ميگويد كه راهش را خيلي خوب بلد است. ولي مرد ميدان كجاست
دكتر فيلسوفي؛ دوست سهراب
دكتر فيلسوفي از دوستان نزديك سهراب و آشناي خانوادگي خواهران اوست؛ آنقدر كه خودش را برادر سهراب و خواهران او را خواهران خودش ميداند. با اين حال درباره انتقال آثار دوست صميمياش به كرمان اين طور ميگويد: من اصلاً از اين ماجرا خبر نداشتم و وقتي متوجه شدم كه همه چيز تمام شده بود. به هيچ وجه هم با اين كار موافق نبودم و نيستم. اصلاً كدام كاشانياي است كه با اين كار موافق باشد؟ من از 6 سال پيش با وزارت ارشاد مكاتبه ميكردم و وزير دستوراتي داده بود كه به هيچ كدام ترتيب اثر داده نشد
او مقصر اصلي را وزارت ارشاد ميداند و اعتقاد دارد كه اين كار قبل از هر چيز روي آبروي شهر كاشان تاثير منفي زيادي خواهد گذاشت. اما با اين حال هنوز نااميد نيست: خانواده سهراب بايد به عنوان يك پاي معامله آن را فسخ كنند و بعد آثار را به كاشانيها بدهند. من طبق وظيفه وجدانيام ازشان خواهش ميكنم اين كار را انجام بدهند
مشفق كاشاني
كرمان هم جزيي از ايران است. ولي به هر صورت اين آثار بايد در كاشان متمركز ميشد
عباس كيمنش يا مشفق كاشاني شاعر معاصر كشور و دوست سالهاي جواني سهراب، شناخته شدهتر از آن است كه نيازي به معرفي داشته باشد. او از وقوع اين رخداد اظهار بياطلاعي ميكند و عقيده دارد كه با موافقت مسؤولين كرمان بايد آب رفته را به جوي باز گرداند.
علي ملانوري، مدير كل ارشاد كرمان
چون يك طرفه به خانه قاضي رفتن شرط انصاف نيست، با هزار مصيبت با حجهالاسلام ملانوري مدير كل ارشاد كرمان هم تماس ميگيرم و جالب اين جاست كه او خيلي راحتتر از هم شهريانم حاضر ميشود درباره اين ماجرا صحبت كند: بنياد فرح در سال 54 پرورشگاه صنعتي را كه از صدسال پيش علاوه بر تربيت بچهها به آنها هنر هم آموزش ميداده، بازسازي ميكند و به منظور معرفي آثار هنري صدسال اخير ايران و جهان، كارهاي مختلفي از 14 هنرمند خارجي و 70 هنرمند ايراني را جمعآوري ميكند. در ضمن همين اتفاق است كه همايون صنعتي سهراب را به كرمان دعوت ميكند و 50 تابلو او را هم ميخرد. پس ميشود گفت كه بزرگترين كلكسيون سهراب متعلق به ما بوده است
و اما داستان كرماني شدن آثار سهراب، در اين شهر چند ماهي بيشتر طول نكشيده است: فروردين سال 82 بود كه مسجد جامعي به كرمان آمد و در طي سفر براي توسعه فرهنگ و هنر، يك تفاهمنامه همكاري فرهنگي بين وزير و استاندار كرمان امضا شد. از ماه خرداد بود كه به پيشنهاد مسجدجامعي با خانواده سهراب مرتبط شدم و كار تطبيق و تاييد و بستهبندي و قاب كردن و حمل آثار هم فقط از تير تا شهريور طول كشيد و دكتر عليرضا سميعيآذر رئيس مركز هنرهاي تجسمي ارشاد و رئيس موزه هنرهاي معاصر تهران هم كاملاً روي اين ماجرا نظارت داشت. خود ايشان اصراري براي انتقال آثار به موزه هنرهاي معاصر تهران نداشت، چون استدلالهاي مسجدجامعي برايش كفايت ميكرد
ملانوري هم در صحبت از مبلغ تابلوها فقط روي واژه «هديه» تاكيد ميكند و به زور حاضر ميشود بگويد كه 60 ميليون داده شده، براي درمان خواهر مريض سهراب پرداخته شده است. تازه بعد هم اضافه ميكند: خانواده سپهري براي ما شرايط خوب و قابل قبولي گذاشتند. مثل اين كه ما حق فروش و انتقال اين آثار را نداريم و ديگر اين كه در حفظ و مرمت و تحقيق و پژوهش، نهايت تلاشمان را انجام بدهيم
او ادامه ميدهد: ما فقط در طول اين چند ماه از وزارتخانه 2 تا تشويق گرفتهايم، مخصوصاً به اين دليل كه نگراني خانواده سپهري را برطرف كردهايم. در استان هم رضايت عمومي هنرمندان به دست آمده و محافل فرهنگي هنري و نشريات محلي از اين ماجرا بسيار خوشحالند. شنيدهام كه فرماندار و نماينده كاشان عكسالعمل چنداني نشان ندادهاند و معتقد نيستند كه كار اشتباهي انجام شده. اگر عكسالعملي هم بوده، فقط به نحوي بوده كه به التهابات موجود، پاسخي داده شده باشد. شما بگوييد فردوسي مال مشهديهاست يا نماد ايران است؟ به نظرم بخشي از آنها تعصبات منطقهاي و بومي است. سهراب متعلق به فرهنگ و هنر ايران و حتي جهان است. بعضي وقتها تنها نگاه توريستي و منطقهاي به قضيه كفايت نميكند
از ملانوري ميپرسم كه فكر نميكند نبايد اين كار را انجام ميداد و آثار سهراب حق همشهريان اوست؟ جواب ميدهد:« وقتي به شكل طبيعي قصه را مرور ميكنم، نه!» و بعد يك بار ديگر داستان طولاني شدن بحث انتقال آثار به كاشان را مطرح ميكند و اين كه موزهاي معتبر و منطبق با علم موزهداري در كاشان وجود ندارد. در آخر هم تاكيد ميكند:« آن اتفاق شيرين ميتوانست در كاشان بيفتد، ولي مهمتر اين است كه اين اتفاق افتاده است. تازه اين كه همه كارهاي سهراب نيست. اگر زرنگيد، بگرديد و بقيهاش را جمع كنيد. حتي بياييد من بهتان آدرس بدهم!» حرف حساب جواب ندارد. اين جواب منطقي باعث ميشود كه من از او سوال خندهداري مثل احتمال برگشت آثار را بپرسم: خوردن برچسب اموال دولتي، تشريفات قانوني خودش را دارد. انتقال هم مجوز و تشريفات قانوني خودش را دارد. غير از موافقت ارشاد، مجوز نهادهاي ميانجي تصميمگير را هم ميخواهد. در هر صورت ما بدون مشورت با وزير تصميم نميگيريم و من فقط در حوزه اختيارات خودم به تعهدي كه به خانواده سهراب دادهام، عمل ميكنم
پايان
اين گزارش ناكام و سوخته بعد از 3 سال قرار نيست شما را به اين نتيجه برساند كه آثار سهراب بايد به كاشان برگردد. حتي بعيد نيست شما هم مثل همان 3 سال پيش من به اين نتيجه برسيد كه همان بهتركه كارهاي سهراب در جاي امني نگهداري ميشوند و امكان از بين رفتن يا خروج آنها خيلي كمتر شده است. بله، ميدانم كه سهراب گفته چون آسمان، عشق، زمين و خلاصه همه اينها مال اوست، فرقي نميكند كه كجا باشد. حتي ممكن است اين بحثهاي زميني شش من يك غاز، روح آن بيچاره را توي گور بلرزاند. ولي با عرض شرمندگي خدمت آن بزرگوار بايد بگويم كه اين قضيه فقط و فقط به خود او ربط ندارد. حتي او بايد خوشحال باشد اگر تجربه تلخ انتقال آثارش به كرمان براي همشهريان او، باعث شده كه آنها از اين به بعد حواسشان را بيشتر جمع كنند. مخصوصاً كه اين دفعه استثنائاً پاي اصفهاني جماعت هم در كار نيست تا بتوانيم با فرافكني و انداختن تقصير به گردن آنها از خودمان سلب مسئوليت كنيم
چرا راه دور برويم؟ حتما يادتان هست زماني را كه كيومرث پوراحمد تصميم گرفت بر اساس «قصههاي مجيد» هوشنگ مرادي كرماني يك سريال و چند تا فيلم سينمايي بسازد، كرمانيهاي چه سر و صدايي راه انداختند. اما به هر حال پوراحمد شرايط نامساعد و كمبود جلوههاي بصري در كرمان را بهانه كرد و با ترفند و زيركي خاص خودش قصههايي را كه براي خصوصيات بومي كرمان نوشته شده بود به زادگاه خودش برد و از آنها چيزي ساخت كه خودش ميخواست. به اين ترتيب براي پسر يتيمي كه سالها بود در ذهن و حافظه مردم با بيبي پيرش در كرمان زندگي ميكرد، يك شبه شناسنامه اصفهاني صادر كرد و حالا اگر كرمانيها خودشان را هم بكشند، مجيد و قصههايش به شهر آنها بر نميگردد
مخلص كلام اين كه بايد جنبيد و در شناخت، تكريم و حفظ آثار هنرمندان و بزرگان و جاذبههاي توريستي شهر بيشتر تلاش كرد. اين كار گذشته از آثار و بركات معنوياش، بركات مادي بسياري همراه خودش ميآورد و مهمتر آن كه ميخ «هويت» شهر اصيلمان را محكمتر ميكند