Tuesday, December 26, 2006

برای زلزله بم

امروز سالگرد زلزله بم است. روز زلزله کاشان بودم و مراسمی داشتیم با حضور محمود دولت آبادی و –اگر اشتباه نکنم- جواد مجابی و امیرحسن چهلتن. یک بولتن کوچک به کمک بچه ها درآوردم و با هماهنگی فرمانداری با کامیون های کمک های مردمی با محمود ساطع و اکبر رضوانیان و مصطفی جوادی راه افتادیم.شرحش بماند برای بعد
سه سال است که همین را به خودم می گویم و هیچی درباره اش ننوشته ام. سعی کردم دوربینی ببرم و خیر سرم مثلا مستندی بسازم. بردم، آن هم دو تا. ولی نشد. رفتم و دیدم آن جا هر ننه قمری دوربین دست گرفته
آن جا فهمیدم بحران یعنی چی، و حدس زدم انقلاب و جنگ هم باید چیزی باشد در همین مایه ها. آن جا یک بار دیگر فهمیدم که هیچ وقت با سرعت کار روزنامه نگاری کنار نمی آیم و بنابراین هیچ وقت روزنامه نگار نمی شوم
از بم تنها یکی دو حلقه عکس های خودم باقی مانده و چند تا آلبوم خانوادگی که زیر آوار پیدا کردم،با یکی دو تا دفتر انشا و نقاشی بچه ها و یک نوار کاست از صدا هایی که ضبط کرده ام. کی داستانشان را بنویسم، خدا می داند

Monday, December 25, 2006

دیدار با علی دهباشی

دیشب رفتم دفترعلی دهباشی. به یوسف علیخانی گفته بود که می خواهد مرا ببیند. جای جالبی بود. از «سرزدن به خانه پدری» مرا می شناخت. می گفت با بیضایی ذکر خیرت بوده. کتاب را بهم داد که امضاش کنم. لابد خود بیضایی بهش داده بود. از کتاب خوشش آمده بود. می گفت کار خوبی شده. می دانستم در تدارک برگزاری «شب بهرام بیضایی» است به مناسبت شصت‌و‌هشتمین سال تولدش، که می شود فردا سه شنبه 5 دی ماه
از بچه های کانون پرسید و از کاج. گفتم یک سالی می شود درنیامده. شاکی بود. می گفت به حرف هاش اهمیت نداده اند
با هفت هشت تا بخارا راهی ام کرد. عاقلان دانند حمل این تعداد بخارا یعنی چی. قرار بعدی مان شد همان مراسم در خانه هنرمندان. کاش فرصت داشتم و بیش تر درباره فضای کارش، بیماری اش و ... می نوشتم

Wednesday, December 20, 2006

کي آشيان تا کاشان

این جا: مطلبی درباره کاشان و وجه تسمیه اش

Sunday, December 17, 2006

جشنواره های سینمایی متمرکز شوند

این گزارش هم در صفحه 3 شنبه 25 آذر 85 روزنامه جام جم چاپ شد؛ مثل همیشه با اندکی جرح و تعدیل به خاطر کمبود جا و از این حرف ها! بر و بچه های خبرگزاری هنر هم بهش لینک داده اند که ای کاش منبعش را هم ذکر می کردند
به هر حال اصلش همینی است که این جا می بینید، بی جرح و تعدیل


مدتی است بازار جشنواره های سینمایی از همیشه داغ تر شده و تقریبا هفته ای را هم بدون برگزاری یک جشنواره جدید پشت سر نمی گذاریم. ترافیک این ماجرا آن قدر شدید است که حتی بعضی از آن ها دقیقا هم زمان با هم برگزار می شوند که به عنوان نمونه می شود به برگزاری هم زمان جشنواره فیلم مستند کیش و جشنواره فیلم و عکس دانش جویان اشاره کرد. نکته جالب ماجرا این جاست که بسیاری از این جشنواره ها که از طرف نهاد وسازمان خاصی برگزار می شوند و تلاش می کنند اهداف برگزارکنندگان و سرمایه گذاران خود را تامین کنند، دوره های اولیه خود را پشت سر می گذارند

جواد مزدآبادی کارگردان، رواج برگزاری جشنواره های متنوع را از این جنبه قابل توجه می داند که زمینه حمایت ارگان های مختلف از سینما و فیلم کوتاه فراهم شده، چون آن ها به این نتیجه رسیده اند که با این ابزار می توانند مفاهیم مورد نظرشان را به خوبی به مردم منتقل کنند. اما ناصر باکیده مدیر عامل انجمن سینمای جوان ایران، با این که عقیده دارد نفس تعدد برگزاری جشنواره ها به ویژه در حوزه فیلم کوتاه و با موضوعات مختلف هیچ مشکلی ندارد و این آثار برای نمایش در قالب جشنواره ظرفیت بالایی دارند، یکی از آسیب های بسیار جدی آن ها را این می داند که جشنواره ها به نوعی بر مساله اکران این فیلم ها نقطه پایان می گذارند و این اساسا بر خلاف کارکرد آن هاست
مزد آبادی ادامه می دهد: راحت ترین راه خرج کردن بودجه های فرهنگی که گذشته از بازده خبری خیلی خوب، بشود در آخر سال بیلان کاری خوب و دهان پرکنی هم برایش رد کرد، برگزاری یک جشنواره فیلم است. بین این جشنواره ها رقابتی هم ایجاد شده و جوایز نفیسی که در نظر می گیرند، فیلم سازان جوان را به حضور فیلمشان در آن جشنواره بیش تر ترغیب می کنند. اما از آن جا که بیش تر اوقات ارگان یا نهاد مربوطه جشنواره اش را با موضوعات خیلی خاص و مرتبط با اهداف خودش که چندان با نیاز جامعه و دغذغه فیلم سازان هماهنگ نیست، بودجه ای هم به آن ها تعلق می گیرد که با آن درباره موضوع مورد نظر فیلم بسازند. این گرچه در کل حرکت خوبی است، ولی اولا ریشه دار نیست و ثانیا چون همه چیز مثل همیشه در دقیقه نود و آخرین زمان ممکن انجام می شود، نتیجه خیلی قابل توجهی به همراه ندارد

این کارگردان که اخیرا به همراه یکی از فیلم های کوتاهش در جشنواره مستند کیش حضور داشته و از نحوه برگزاری اش دل پری دارد، به عدم کارشناسی های لازم در برگزاری جشنواره ها گلایه می کند و تاکید می کند که باید در انتخاب مدیران و دبیران جشنواره ها دقت بیش تری به خرج داد:« اگر او و بقیه عوامل اجرایی در آن زمینه اعتبار داشته باشند و شناخته شده باشند، هم فیلم های بهتری به جشنواره می رسد و هم نحوه برگزاری بهتر خواهد بود. اما اگر دبیر یک جشنواره هیچ ارتباطی با آن نداشته باشد، اتفاقات خوبی نمی افتد

نکته دیگر این است که بسیاری از این جشنواره ها با موضوعات مختلف و شکل های متفاوتشان فقط یک بار برگزار می شوند. باکیده ضمن اشاره به این مشکل که در نهایت به تعطیلی آن ها می انجامد، می گوید:« در سال اول همه فیلم هایی که به نوعی با موضوع اعلام شده از سوی برگزارکنندگان هم خوانی دارد، به نمایش درمی آید و سال بعد دیگر به قدری که برای برگزاری جشنواره دوم کفایت کند، تولیدات تازه ای با این موضوع انجام نشده است
جشنواره های فیلم های خانوادگی ارومیه، فیلم های اجتماعی در آبادان، فیلم سونی، وارش و ... نمونه هایی از این دست هستند
جواد مزدآبادی همه مشکلات را ناشی از عدم نظارت بر جشنواره ها می داند که نتیجه ای جز برگزاری جشنواره های مختلف با موضوعات یکسان یا شبیه به هم ندارد. او در حالی از 3 جشنواره رویش، رحمت و نماز و نیایش به روایت دوربین که با موضوع فیلم های دینی برگزار می شود، به عنوان مصداق حرفش نام می برد که خودش در هیات انتخاب جشنواره نماز و نیایش به انتخاب فیلم های رسیده به دفتر جشنواره مشغول است: وزارت ارشاد و معاونت سینمایی اش باید با متمرکز کردن این جشنواره ها به فکر برگزاری یک جشنواره خوب باشند. اما مشکل این جاست که به عقیده مسئولان کیفیت از دل کمیت بیرون می آید


باکیده نیز با طرح موضوع فشردگی و ترافیک جشنواره های سینمایی، مخصوصا بعد ماه رمضان تا محرم هر سال اضافه می کند:«برگزاری هم زمان آن ها باعث می شود که تاثیر آن ها کم رنگ بشود یا حتی از بین برود.این جاست که نقش دفتر امور جشنواره های معاونت سینمایی ارشاد برای برنامه ریزی پررنگ تر می شود. دسته بندی جشنواره ها مثلا در رده های مختلف الف و ب و جیم یا تقسیم بندی های مشابه راه دیگری است که لااقل مرز اعتباری آن ها را مشخص تر می کند
و مزدآبادی در پایان، راه حلی برای متمرکز شدن جشنواره ها عنوان می کند: به جای این که خود جشنواره هرجوری که می خواهد خرج کند، بودجه را به سینمای جوان و مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی بگذارد تا با نگرش و مدیریت درست، به نتیجه بهتری برسیم. و قبل از همه این ها بهتراست به جای جشنواره، به بازاری برای فروش و عرضه و درآمدزایی آثار تولید شده بیندیشیم تا از بازده مالی آن ها فیلم های بعدی تولید شود
به هر حال جشنواره فیلم شهر هم از روز شنبه کارش را آغاز کرده و جشنواره های پلیس، فیلم 100 ، بهزیستی، آوینی، زنان، ایدز، فجر، کودک اصفهان و ... در راهند. مثل همیشه این گذشت زمان است که مشخص خواهد کرد این جشنواره ها فقط کارهای ضربتی و شوک دهنده هستند یا واقعا در درازمدت به حال جریان سینما و خصوصا فیلم کوتاه مفید خواهند بود

درباره سریال «به دنیا بگویید بایستد»؛ اقتباس امروزي از يک داستان قديمي

این مطلب در صفحه 16 روزنامه جام جم پنج شنبه 23 آذر ماه 1385 چاپ شده. البته با این اشتباه که اسم نویسنده فیلم نامه سریال مصطفی رستگاری است و نه گودرزی. اشتباه از جانب من است و با اس.ام.اس سنگ هایمان را با استاد رستگاری واکنده ایم

اقتباس براي توليد آثار تلويزيوني و سينمايي ، موضوعي است که با وجود تازه نبودنش چون به نتيجه مشخصي نرسيده ، هنوز هم قابل طرح است. اين يکي از پيشنهادهايي است که به عنوان راه حل نجات آثار تصويري از بحران موضوع و مضمون مطرح مي شود و گذشت بيش و کمش از بوته آزمايش ، نشان داده که راه اشتباهي هم نيست. گرچه تلويزيون به گواهي کارهاي متعدد در اين زمينه نسبت به سينما پيشقدم بوده ، ولي هنوز هم جاي پرداخت بيشتري دارد. سريال «به دنيا بگوييد بايستد» در اين زمينه کار جديد محمدرضا آهنج ، اقتباسي است از نمايشنامه «هملت» اثر جاودانه ويليام شکسپير بزرگ
مصطفي گودرزي نويسنده فيلمنامه تلاش کرده با نگاهي به اين داستان جاودانه روايت جذاب و امروزي و جوان پسندي از آن ارائه بدهد تا به مذاق مخاطبان رسانه فراگير تلويزيون خوش بيايد. او با طرح مضامين کلي مطرح شده در آن نمايشنامه مثل برادرکشي ، تصاحب فرزند توسط عمو و... يک قصه اجتماعي را مطرح کرده که محور اصلي اش رابطه 2جوان به نامهاي اعلائ و شهريار است که رابطه خوب و صميمانه اي با هم دارند. اما طولي نمي کشد که وقوع يک قتل ، به دوستي آنها پايان مي دهد و همه شواهد و قرائن از دست داشتن اعلائ در اين اتفاق حکايت مي کند و بعد از اين است که کشف راز اين قتل به موضوع اصلي سريال تبديل مي شود. جالب اينجاست که اين اتفاق درست در همان قسمت اول سريال مي افتد که هم از يک طرف تماشاگر را با کار بيشتر درگير مي کند و هم از مقدمه چيني ها و روده درازيهاي مرسوم جلوگيري مي کند. بعد از آن بخش عمده اي از قصه در فلاش بک و زمان گذشته اتفاق مي افتد و فقط در جاهايي از اين زمان بيرون مي آيد که داستان اقتضا مي کند
حامد کميلي در نقش اعلائ و اميرمحمد زند در نقش شهريار، 2 بازيگر اصلي سريال هستند که براي اولين بار چهره شان را مي بينيم و هيچ کدام جز تجربه هاي پراکنده تئاتر، تجربه جدي اي نداشته اند. کمتر کارگرداني است که براي ايفاي نقشهاي اصلي کارش به چنين جسارتي دست بزند و به اصطلاح ريسک کند. چون خوشمان بيايد يا نه ، حضور بازيگران آشنا خواه ناخواه به جلب تماشاگر کمک زيادي مي کند. اين يک اصل نانوشته اما تجربه شده است که همه ما دوست داريم قصه آدمهايي را دنبال کنيم که از قبل با آنها آشنايي بيشتري داريم و به نوعي نسبت به چهره شان شرطي شده ايم. ولي اين کار آهنج نشان مي دهد که او دوست دارد تا جايي که مي شود تهيه کننده و همين طور مسوولان شبکه را براي حضور چهره هاي جديد در کارش قانع کند. چون اگر اين ريسک خوب جواب بدهد و ملت خوششان بيايد، به باورپذيري کار هم کمک زيادي مي کند
نکته تخصصي تر آن معرفي چهره هاي جديد به دايره بازيگري سينما و تلويزيون است که بي اغراق همه ما از تکرار بعضي آدمها و کليشه شدن شان در نقشهاي مثبت يا منفي خسته شده ايم. نمونه اش حامد بهداد است که کار قبلي همين کارگردان «سايه آفتاب» خيلي در ديده شدنش تاثير داشت. يا نمونه ديگرش بازيگر ديگر همين «به دنيا بگوييد بايستد»، يعني مريم کاوياني است که حدود دو سالي است از عالمي بي ارتباط با تصوير و بازيگري وارد اين کار شده ، ولي در همين مدت کوتاه آن قدر بازي کرده که انگار تا حالا جايش خالي بوده! در نظر گرفتن تعادل انتخاب بقيه بازيگران و نوع چينش آنها باعث شده ، تماشاگر خيلي اذيت نشود. فرهاد قائميان ، مريم کاوياني ، محمود عزيزي ، آزيتا لاچيني ، جمشيد گرگين ، فريبا متخصص ، مهسا کرامتي و... تنوع خوبي را در کار ايجاد کرده اند و کارگردان تا جايي که توانسته از آنها در نقش متفاوتي استفاده کرده است. نمونه اش فرهاد قائميان است که يکي از آخرين بازيهايش نقش يک خلافکار در مجموعه پربيننده «وفا» بود و حالا درست برخلاف آنجا در نقش يک پليس ظاهر شدههنوز چند قسمت کار بيشتر پخش نشده و تا پايانش در قسمت هفدهم خيلي راه است. بنابراين مي شود بقيه حرف و حديث ها را گذاشت براي يک وقت ديگر

Saturday, December 02, 2006

نظرخواهی

چند روز پیش بنده خدایی با اسم – فرقی نمی کند واقعی یا مستعار- مهرداد، برای یکی از مطالبم پیغامی گذاشته بود که اول زیاد جدی اش نگرفتم. ولی وقتی خیلی اتفاقی، دوستی نادیده هم، حین صحبت تلفنی با اشاره به این وبلاگ گفت که خیلی اعتماد به نفس دارم، فکر کردم نکند ماجرا جدی است. از چند نفری نظرخواهی کردم و ازشان خواستم بدون رودربایستی بگویند آیا فضای کلی این محیط این حس را منتقل می کند که من خیلی برای خودم نوشابه باز کرده ام؟ همه شان که بیش تر از من با نت و فضای وب دم خورند، گفتند که اصلا این طوری نیست و در این فضا اصلا نباید به این چیزها توجه کرد
یاد اوایل آشنایی خودم با اینترنت و امکانی مثل وبلاگ افتادم و برایم مرور شد که حالت خود کم کلفت بینی حاکم بر حضرات وبلاگ نویس چقدر آزارم می داد و اصلا در کنار دلایل ریز و درشت دیگر، یکی از دلایلی بود که تا مدت ها علاقه ای هم به نزدیک شدن بهش نداشته باشم.(درست یا غلط برای احساساتی تو همین مایه ها بود که با وجود نیاز شدیدم به موبایل، باعث شد دو سالی خریدش را عقب بیندازم.) ولی حالا فکر می کنم که این فضا شرایط برابری را پیش روی کاربرانش می گذارد تا هرکس هر جوری که دوست دارد، ازش استفاده کند. درست ترین نوع استفاده از یک وبلاگ هم برای من، همین است که حالا هست. جایی که خزعبلات این جا و آن جایم یک جا درش پیدا بشود که معلوم باشد – خوب یا بد – من اینم. برای همین است که تصویر همه کتاب هام را با وجود تفاوت رتبه و درجه ای که خودم برایشان قائلم، گذاشته ام کنار هم و به اصرار رفقا که می گویند لااقل «میمون شیطون بلا» را بردارم، گوش نمی کنم. چون درست یا غلط، خوب یا زشت این کتاب هم کار من است
و یک نکته دیگر: در روزنامه نگاری، مخصوصا موقع تحقیق درباره آدم ها بارها آرزو کرده ام کاش هر کس برای خودش وبلاگی – سایتی داشت که دیگر کسی مجبور نمی شد برای درآوردن یک سری اطلاعات تکراری این قدر به این در و آن در بزند
حالا خوش حال می شوم در مورد این ماجرا نظر شما را هم بدانم. حتی نظر همان دوستی را که این پیغام را گذاشته