Tuesday, November 28, 2006

یک میزگرد در رادیو گفت وگو؛ لزوم توجه بیش تر به مستندسازی

نه به این که ماه تا ماه مطلب با امضایی ازم در روزنامه چاپ نمی شود، نه به این که بزنم به تخته امروز دو یادداشت با امضا دارم! این مطلب یک گزارش تنظیمی است از میزگردی در رادیو گفت و گو که در صفحه 9 روزنامه جام جم امروز 7 آذر 85 چاپ شده

برنامه «گفت و گوی روز» شبکه رادیویی گفت و گو یکی از برنامه های اصلی این شبکه تازه تاسیس رادیویی است که هر روز به صورت زنده به روی آنتن می رود. این برنامه که هر روز به یک موضوع خاص می پردازد، چندی پیش به بررسی برنامه های مستند تلویزیونی و لزوم توجه بیش تر دولت به مستند سازی در تلویزیون پرداخت و داریوش مودبیان استاد دانشگاه ، ارد عطارپور مستند ساز، مهدی نیرومنش مستند ساز و محمدرضا عباسیان مدیر کل رسانه بین الملل، مهمانان این برنامه، هر کدام از دریچه ای به بررسی این موضوع پرداختند
ابتدا داریوش مودبیان نمایش نامه نویس، بازیگر و استاد دانشگاه، با اشاره به این نکته که در همه دنیا برنامه های داستانی نسبت به برنامه های مستند از استقبال بیش تری برخوردارند، گفت: در تمامی کشورها دولت از تولید برنامه های مستند حمایت می کند. ولی در کشور ما نسبت به مستند ساز و فیلم های مستند بی مهری های زیادی می شود که بسیاری از مشکلات مستند سازی از همین بی توجهی آب می خورد
مودبیان در ادامه با شرح مختصری درباره انواع مختلف مستند های تلویزیونی و تفاوتش با گزارش خبری، بر لزوم گروه بندی برای ارزیابی مستندها تاکید کرد و طبقه بندی ساختاری را بهترین نوع طبقه بندی برنامه هایی از این دست دانست. به عقیده مودبیان، مستند گزارشی نخستین جزء طبقه بندی ساختاری است که در آن اتفاقی که به تازگی رخ داده، باید در کوتاه ترین مدت، و بسیار سریع و صریح گزارش شود. در این نوع مستند فیلم نامه جایگاهی ندارد و آگاهی به کلیات واقعه و رویداد برای گزارش مستند کافی است. مستند سازی درباره واقعه ای که درگذشته دور اتفاق افتاده و در سطوح مختلف تاثیرات جهانی داشته، دومین نوع مستند سازی است. در این شیوه مستندساز ناچار است به منابعی مثل تصاویر آن دوره رجوع کند. برای همین این گونه از مستند که عامل کارگردان در آن اهمیت زیادی دارد، به مستند آرشیوی هم معروف است
مستند توصیفی ، سومین نوع مستند است که به دلیل داشتن عواملی مثل تحقیق و پژوهش و تدوین حساب شده، یک مستند کامل به شمار می رود. درمستند بازسازی شده، علاوه بر اطلاعات پژوهشی و تحقیقی ، دیدگاه مستند ساز نیز بر روی مستند تاثیر می گذارد
مهمان بعدی برنامه ارد عطارپور مستند ساز تلویزیون، ابتدا به نقش مستندساز در استفاده از هر ابزاری برای تحکیم فیلم نامه اشاره کرد وگفت : در این روش دیدگاه مستند ساز بیش از واقعه در ساخت برنامه مستند مورد توجه قرار می گیرد. مثال صحبت هایش را هم مستندهای ساخته شده درباره جنگ جهانی دوم دانست
عطارپور ادامه داد: به طور طبیعی در همه جای دنیا مردم حاضرند برای سینمای داستانی پول بپردازند. ولی در سینمای مستند تقاضا حاکم نیست و به هر حال این سینما زیر نفوذ سینمای داستانی است. برای همین دولت ها در تلویزیون از سینمای مستند حمایت می کنند. برای این که سینمای مستند چرخه اقتصادی بهتری پیدا کند باید به بازارهای خارجی راه پیدا کند و به شبکه های خارجی فروخته شود
این مستندساز در ادامه به برخی از مشکلات و موانع موجود بر سر راه مستندسازی پرداخت و گفت: متاسفانه بودجه چندانی به سینمای مستند اختصاص داده نمی شود و از کسانی هم که در تلویزیون در این زمینه فعالیت می کنند، خیلی قدردانی نمی شود. بعضی از مدیران فرق زیادی بین مستند با فیلم داستانی قائل نیستند و از تفاوت های میان آن ها اطلاع چندانی ندارند. حتی برای ساخت فیلم مستند، فیلم سازان داستانی به کار گرفته می شود.چون به گمان آن ها کسانی که در سینمای داستانی موفق نشده اند، به مستندسازی روی آورده اند. اما خوش بختانه مستند سازان در شبکه چهارم سیما وضعیت متفاوتی دارند.
دیگر مستندساز مهمان برنامه در جواب یک سوال، از «مستندنما» به عنوان گرایشش در مستندسازی نام برد و گفت: بهترین کارهای مستند آن هایی هستند که درون خودشان داستانی دارند. من بعد از انتخاب سوژه با او گفت و گو می کنم و از لابه لای صحبت هایش داستان را شکل می دهم. سپس فیلم نامه را بر اساس همان صحبت ها می نویسم و بعد آن را با سوژه چک می کنم. در مرحله بعدی مطابق فیلم نامه پیش می روم و تمام هدفم این است که بیننده چیزهایی را که مطرح می شود، بپذیرد
مهدی نیرومنش ادامه داد: بنا به یک تعریف، مستند یعنی چیزی که تکرارناپذیر است. ولی 90 درصد مستندات تلویزیون را مصاحبه تشکیل می دهد. به عقیده من مصاحبه نیز می تواند تکرار ناپذیر باشد. چون دو مصاحبه که با یک موضوع در زمان های مختلف انجام می شوند، از نظر شرایط محیطی و مصاحبه شونده با هم متفاوتند و بنابراین ویژگی تکرار ناپذیری در موردشان اتفاق می افتد
محمدرضا عباسیان، مدیر کل رسانه بین الملل نیز در ادامه به یکی از مهم ترین مولفه های مستندسازی یعنی تحقیق و پژوهش پرداخت و گفت: وجود تحقیق و پژوهش در تولید یک فیلم مستند، سطحش را از لحاظ کیفی و باور پذیری بسیار بالا می برد
او در ادامه به روایت خاطراتش از ساخت مستند «قانا» پرداخت تا تفاوت گزارش و مستند را بهتر روشن کند: در سال 1996 که برای تهیه گزارش به جنوب لبنان رفته بودیم، خیلی اتفاقی از جایی گزارش تهیه کردیم که وابسته به نیروهای سازمان ملل بود و مردم زیادی از دست ارتش اسرائیل به آن جا پناه آورده بودند. چون مطمئن بودند به آن جا حمله نمی شود. بعد از این که آن گزارش از تلویزیون پخش شد، درآن محل اتفاق مهمی افتاد؛ بسیاری از مردم در همان محل سازمان ملل مورد حمله قرارگرفتند. بعد از هشت سال برای پی گیری سرانجام کسانی که درآن محل حضور داشتند، با ایده و فیلم نامه به لبنان برگشتم و بر اساسش مستندی به نام «قانا» ساختم. مسلما بین گزارش سال هزار و سیصد و هفتاد و مستندی که در سال هشتاد و چهار ساخته شد، تفاوت های زیادی وجود دارد. موضوع این دو فیلم درباره فاجعه کشتار قانا بود، ولی نتیجه آن ها متفاوت بود و هیچ شباهتی بینشان وجود نداشت
عباسیان به عنوان مدیر کل رسانه بین الملل، وظیفه این اداره را فروش تولیدات سازمان صدا و سیما در خارج از کشور عنوان کرد و گفت: مشکل جایگاه وضعیت مستند در اینترنت فعلاً در حوزه وظایف و مسئولیت های ما نیست
محمد رضا عباسیان در مورد وضعیت مستند سازان و مستند سازی در تلویزیون ایران گفت : من کارمند رسمی سازمان صدا وسیما هستم و فیلم مستند قانا به کارگردانی من در شش ماه اخیر جایزه اول شبکه الجزیره و بهترین مستند سال توسط مستندسازی سیما را کسب کرده است. ولی در سازمان صدا وسیما هیچ تقدیری از من نشده. اگر من یک کارگردان سینمایی بودم، مطمئن باشید از من تقدیر می کردند
وی ادامه داد: پخش مستندهای تلویزیونی از ساعت یک شب به بعد، باعث می شود بیننده ای برایشان وجود نداشته باشد. در حالی که اگر در زمان مناسب پخش شوند، ممکن است از سریال های داستانی هم مخاطب بیش تری داشته باشد. ولی هیچ آزمایشی هم در این مورد انجام نمی شود برنامه های شبکه رادیویی گفت و گو را از ساعت 18 تا 24 هر روز بشنوید

در حاشیه جشنواره فیلم کوتاه تهران؛ توليد فيلم يا فيلمساز؟

این یادداشت کوتاه در ستون زاویه دید صفحه 3 روزنامه جام جم امروز، سه شنبه 7 آذر 85 کار شده

بيست و سومين جشنواره فيلم کوتاه تهران با معرفي برگزيدگانش به کار خود پايان داد. فيلم سازان جوان سراسر کشور، چند روزي کنار هم جمع شدند و در فضايي دوستانه به تماشاي آثار هم نشستند. اين روال کلي و ماهيت اصلي همه جشنواره هاست. آن چه باقي مي ماند، توشه ارزش مندي است از دوستي ها، خاطره ها و رابطه هاي تازه اي که مسلما در آينده اي نه چندان دور به نفع سينما تمام مي شود
ولي جشنواره فيلم کوتاه تهران را در حالي پشت سر مي گذاريم که جشنواره هاي ريز و درشت ديگري در راه هستند. برگزاري جشنواره هاي مختلف فرهنگي و هنري مدتي است به يک مد و روال طبيعي و عادي تبديل شده است ؛ مخصوصا در فصل پاييز، شايد هفته اي نباشد که در روزنامه ها و رسانه هاي جمعي خبري درباره يک جشنواره جديد نبينيم. مثلا هنوز جشنواره فيلم کوتاه تهران تمام نشده، هفته آينده شاهد برگزاري تقريبا همزمان 2جشنواره فيلم و عکس دانشجويان و مستند کيش خواهيم بود
اگر به عدد و رقم ابتداي اين جشنواره ها نگاه کنيم ، مي بينيم که تعداد دوره هاي بيشتر آنها از انگشتان يک دست بيشتر نمي شود و بسياري از آن ها نوپا و تازه تاسيس اند. توجه به رئوسي که به عنوان موضوعات جشنواره در آيين نامه هر کدام از جشنواره ها نوشته شده نيز ما را به اين نکته مي رساند که به طور طبيعي اهداف سازمان و نهاد برگزارکننده در آن ها گنجانده شده است. شايد جمع همه اين نکات است که آن ها را به طرح هاي ضربتي کوتاه مدت تبديل کرده و گذشته از اين که کمکي اصولي به جريان فيلم کوتاه نمي کند، بيشتر به توليد فيلم سازان جديد مي انجامد تا مثلا بروز اتفاق و حادثه جديدي که نتيجه کشف و سرمايه گذاري روي افراد بااستعداد
منظور به هيچ عنوان جشنواره بيست و سه ساله و سابقه دار فيلم کوتاه تهران که امسال يازدهمين جشنواره بين المللي اش را هم پشت سر گذاشت، نيست. اما اين يادداشت کوتاه و پراکنده قصد دارد اين نکته را يادآوري کند که قبل از اين که درصدد برگزاري جشنواره ها يا بسترسازي براي نمونه هاي جديد آن باشيم ، بايد به نهادينه شدن جشنواره هاي قبلي و فرهنگ سازي داشته هاي آن ها بينديشيم. درباره فيلم کوتاه مهم ترين کار، وارد کردن اين قالب هنري در سيکل اقتصادي اين هنر- صنعت است ؛ راهي که در نهايت به پايداري اصولي جريان توليد فيلم کوتاه و پرورش و تقويت فيلم سازان در مسيري که برگزيده اند، مي انجامد. بدون در نظر گرفتن اين نکته ، فيلم کوتاه هم چنان پله اي براي رسيدن به فيلم بلند يا اصطلاحا سينماي حرفه اي خواهد بود

Saturday, November 25, 2006

این یادداشت مال من نیست

دوشنبه هفته پیش به تاریخ 27/8/85 در صفحه 7 شماره 94 هفته نامه همشهری جوان، یادداشت کوتاهی با عنوان «خال مخالی» با امضای من چاپ شده که مال من نیست. ماجرا از این قرار است که من دو سه ماه پیش یادداشتی برای حضرات فرستاده بودم و خبری نشده بود. حالا آن طور که جواد رسولی می گفت، او یادداشت ها را در کامپیوترش قاطی کرده و بعد چون تو ذهنش بوده که من یادداشتی دارم و این یادداشت هم اسم و امضایی نداشته، اسم من را زیرش گذاشته؛ به همین سادگی! بعدا معلوم شده مال رضا مختاری – یکی از بچه های خود تحریریه مجله- است
این جور اتفاق ها در روزنامه نگاری گریزی نیست. اصلا جنس کار ما از اشتباه است. ولی به هر حال این را نوشتم که گفته باشم این یادداشت مال من نیست

Wednesday, November 22, 2006

چند عکس از مزار سهراب سپهری

زیاد رفته ام مشهد اردهال. ولی این چند تا عکس حال و هوایی دارد که خیال کردم بار اول است قبر محقر سهراب را می بینم. شما هم ببینید

فیلم «میم مثل مادر»؛ میم مثل ملودرام

این یادداشت در صفحه 9 روزنامه جام جم چهارشنبه اول آذر 85 چاپ شده.البته با کمی اصلاح! اصلش را هم می توانید این جا ببینید


چند روز پیش ملاقلی پور در یک برنامه صبحگاهی، «میم مثل مادر» را فیلم مادران دانست و آرزو کرد که کاش تماشای فیلم برای لحظه ای هم که شده تماشاچیانش را به یاد قدر و منزلت مادران بیندازد. یکی دو سوال بعدتر – انگار خودش هم تازه یادش آمده باشد- یادآوری کرد که فیلم، یک جورهایی با جنگ هم در ارتباط است و به نوعی آثار و تبعات این مقطع تاریخی را نمایش می دهد. بقیه اش چیز تازه ای نبود و دم دستی ترین سوال هایی بود که می شد پرسید و البته قابل پیش بینی ترین جواب هایی که از یک ملاقلی پور(!) می شود شنید؛ مثل عوض شدن زمانه و این که چون شرایط جامعه و سینمای ایران همان نگاه قبلی را بر نمی تابد، باید قصه را جور دیگری تعریف کرد. باز مجری سوال کرد پس می شود نتیجه گرفت رسول ملاقلی پور عوض شده؟ این یادداشت با اشاره به همین سوال و جواب های ساده و معمولی و تکراری شروع می کنم تا فرصت داشته باشید جواب ملاقلی پور به این سوال را حدس بزنید
واقعیت این است که همان جور که خود فیلم ساز فهمیده هم شرایط جامعه و سینما تغییر کرده و هم خواست مخاطب. ولی هیچ کس حواسش نیست که این وسط خیلی چیزهای دیگر-من جمله خود فیلم ساز – هم می تواند تغییر کند و اصلا حق دارد که تغییر کند. این تغییر می تواند در همین حد باشد که او به جای دادن بیانیه و صدور احکام قطعی در هر اثر تازه اش، به خلق یک قصه جذاب و پر مخاطب فکر کند. حتی اگر این وسط جنگ در حاشیه کار قرار بگیرد و حضورش در حد استفاده ای باشد برای تاثیر بیش تر درامی که تصمیم دارد آن را روایت کند
به حلقه واسطی که فیلم را به جنگ مرتبط می کند دقت کنید. اصل معضل فیلم از جایی شروع شده که سپیده به عنوان مددکار جنگی به جبهه رفته و در آن جا به دلیل اشتباه دوستش فرزانه در برداشتن اشتباهی ماسک ها (این همان چیزی است که در فیلم گفته می شود و ما هم اطلاعات بیش تری نداریم) شیمیایی شده و حالا این اتفاق روی جنینش اثر گذاشته. صحنه هایی از فیلم که به این ماجرا اشاره می کند، خیلی زیاد نیست و البته هر کدام از این تکه کلیپ وار، چندبار در فیلم تکرار می شود. آن هم با تاکید بر صحنه ای که سپیده نوزاد را بغل گرفته و با صدای انفجار خودش را به کمد ماسک ها می چسباند. آیا باید این صحنه را نوعی پیش گویی پیامبرانه درباره بلایی که چندین سال بعد سر خود سپیده می آید، بدانیم؟ نه چیزی از این صحنه وله مانند، نه توالی صحنه ها اجازه چنین کاری را به ما می دهد و نه خود قصه بنا ندارد که با کد دادن درباره این ماجرا و بعد فاش کردن این اتفاق ما را تحت تاثیر قرار بدهد. ولی به هر حال انتساب این ماجرا به دوران جنگ کار را عمیق تر جلوه می دهد و روی مخاطبی که به هر ترتیب اگر دوران جنگ را لمس نکرده، با عواقب دوست ناداشتنی اش آشناست، تاثیر بیش تری می گذارد
فیلم بسیار تاثیرگذار است؛ در این شکی نیست. خیلی هایمان توی سینما خودمان را می سپریم به دستش و اجازه می دهیم تا در این احساس رهایی اشکمان سرازیر بشود و از بار غمی که فیلم روی سینه مان گذاشته، خلاص بشویم. اوج این صحنه ها همان سکانس پایانی کنسرتی است که بچه ها در غیاب سپیده به عنوان راهنما و رهبرشان اجرا می کنند. زیبایی آهنگ، بازی درست و زیبای علی شادمان (سعید) که در طول فیلم از گل شیفته فراهانی کم نمی آورد و خیلی جاها کم مانده او را لانسه کند و صحنه های رقت باری از چهره های بچه های معلول آسایشگاه دلایلی هستند که به اندازه کافی برای تحریک احساسات ما کافی هستند. به این ها اضافه کنید آمدن پدر سعید و روبیک پدر آن دخترک معلول را
همه این تلنگر زدن به احساسات است که باعث می شود ایرادهای اصلی و منطقی داستان و نوع انتخاب بازیگران را فراموش کنیم و دیگر حتی به روی خودمان هم نیاوریم که از نظر منطقی سن و سال و شکل و قیافه سپیده به آن دوره نمی خورد و نوع حضورش در جبهه زیاد روشن و واضح نیست. یا علی رغم استفاده خوبی که از توانایی موسیقیایی گل شیفته شده، جنس حضورش با آن ضریب توانایی برای حضور در ارکستر خیلی مچ و هماهنگ نیست. یا چرا از همین استعداد و توانایی موسیقی اش برای کسب درآمد استفاده نمی کند و می رود سراغ کار ناآشنایی مثل تایپ که قاعدتا در آمد چندانی هم نباید داشته باشد. مادر سپیده در طول داستان چه نقشی دارد و آیا نمی شد با حذفش فضای داستان را سبک تر و پیراسته تر کرد
گیریم که آقای دیپلمات که تا همین فصل قبلی فیلم در صحبت هایش با سپیده برای شروع یک زندگی دوباره، برای حضور سعید در زندگی اش شرط و شروط می گذاشت، یکهو تغییر عقیده داده باشد و حالا در این شرایط سخت و بحرانی با یک چرخش 180 درجه برگشته باشد تا همه چیز را جبران کند؛ بازگشت روبیک را باید چه طور توجیه کنیم؟ بازگشتی که ابهامش قبل از هر چیز به نوع حضور اودر فیلم بر می گردد
شخصیت های دیگر فیلم هم کم و بیش مشکلاتی دارند. هویت فرزانه و دلایل جدایی اش از خانواده و دلیل صمیمیتش با سپیده و نوع ارتباطش با شوهر او برای ما روشن نیست. شوهر سپیده از کجا می داند که مسبب اشتباه شدن ماسک ها و شیمیایی شدن سپیده، فرزانه است؟ و اصلا دانستن یا ندانستن او جز این که قرار است سپیده را مظلوم تر جلوه بدهد، چه کارکرد دیگری دارد؟ یا جوانک مدیر موسسه حروف چینی با بازی امیر حسین صدیق که قرار است مثلث عشقی او با شوهر سابقش را تکمیل کند، چقدر به پیش برد قصه فیلم کمک می کند؟ و یا مادربزرگی که مرگش لابد فقط قرار است غربت مادر جوان را پررنگ تر کند. راستی شما فکر نکردید که این همسایه صاحب مینی بوس یک جایی توی قصه باید نقش پر رنگ تری داشته باشد؟ حضور هیچ کدام از این شخصیت ها البته حضور آزارنده ای نیست و کار بیشتر روی تک تک آن ها در فیلم نامه می توانست به پیش برد داستان اصلی هم کمک کند. ولی همه این ها مشکلاتی است که قبل از هر چیز به فیلم نامه «میم مثل مادر» برمی گرددداشت یادم می رفت که قرار بود جواب ملاقلی پور در آن گفت و گوی تلویزیونی را این دم آخری برایتان بگوبم. او بلافاصله حرف مجری برنامه را تایید کرد و گفت:«بله، خیلی تغییر کرده است.» اما بعد در سوال دیگری از او به تغییراتی که فیلم سازان نسل او مثل حاتمی کیا و درویش کرده اند، اشاره کرد. پس ما هم می توانیم قیاس کوچک و گذرایی بین «میم مثل مادر» وفیلم آخر حاتمی کیا داشته باشیم، به این بهانه که هر دوی آن ها که با فاصله کمی از هم به روی پرده رفته اند، خودشان را متعلق به سینمای جنگ می دانند یا حداقل سازندگانش به این سینما منتسبند. دیگر این که هر دو به حادثه ای اشاره می کنند که در نهایت به یک فاجعه می رسد؛ موقعیت متناقض و پر از شک و شبهه ای که دیگر آخر ماجرا است و هیچ کاریش هم نمی شود کرد، همین است که هست. آن جا پای دختر روی مینی رفته که پدر آن را برای بیگانگان در دل زمین چال کرده و این جا مادر، خواسته یا ناخواسته بچه ناقصش را با همه بدبختی هایش نگه می دارد تا اوج محبت مادری اش را اثبات کند. هر دوی آن ها با به چالش کشیدن موضوعی که از دل جنگ برمی آید، یک ملودرام جذاب و مخاطب پسند را روایت می کنند. این که با کمی فاصله از آن ها می شود تشخیص داد کدام با تناسب بیش تری به هر دو بخش قضیه توجه کرده اند، خودش بحث دیگری است. اما بدانید ملاقلی پور به آقای مجری تذکر داد که نمی تواند درباره دیگران اظهار نظر کند و فقط از زبان خودش حرف می زند

Monday, November 20, 2006

فیلم «وقتی همه خواب بودند»؛ یکی بیدار باشد، کافی است

این یادداشت در صفحه 9 روزنامه جام جم دوشنبه 29 آبان85 چاپ شده. اصلش را هم می توانید این جا ببینید

کارگردان« وقتی همه خواب بودند» در جاهای مختلفی گفته که فیلمش را حدود ده سال دیر ساخته است. مشغول ساخت «تعطیلات تابستانی» بوده که حال مادرش بد می شود و ده روز بعد پایان فیلم برداری، با حسرت و آرزوی سفر به مکه از دنیا می رود. همان موقع حسن پور به این فکر می افتد که فیلمی درباره همین موضوع بسازد وبا آن نه فقط به مادر خودش، بلکه به همه مادران دنیا ادای دین کند. بنابراین قصه بی بی سلیمه پیرزن مامای پیر و محبوب روستایی را روایت می کند که بالاخره بعد از سال ها نوبتش می رسد به خانه خدا سفر کند. اما هنوز مشغول خداحافظی و حلالیت طلبی از اهالی ده است که نامه ای می آید و معلوم می شود اجازه سفر ندارد. هیچ کس طاقت دادن این خبر بد و تلخ را به بی بی ندارد، جز مش کریم که خودش به جای او به این سفر خواهد رفت. این خبر، خواه ناخواه بی بی را ناراحت می کند. اما در عوض بچه ها و نصیر جوان ساده دل و عاشق روستا تصمیم می گیرند او را به مراد دلش برسانند. برای همین شبانه بی بی را بر می دارند و به جایی در همان حوالی می برند تا او با انجام اعمالی شبیه اعمال و مناسک حج به آرزویش برای زیارت خانه خدا برسد. یکی از آن هایی که بچه ها و نصیر با بازی محمدرضا فروتن را همراهی می کند، دختر همین مش کریم است که با نصیر همسایه اند و به هم دل بسته اند. بنابراین مش کریم غیر از این که آن ها نیمه شب ماشین او را برداشته اند وتا یک جایی رفته اند و ماشینش را هم چپ کرده اند، دلیل موجه دیگری هم برای تعقیب و برگرداندن آن ها دارد
طرح ایده بردن صوری بی بی به مکه را بچه ها مطرح می کنند تا یادآور این کلام مسیح(ع) باشند که بچه ها نزدیک ترند به ملکوت؛ کلامی که بسیار با فضای فیلم هم خوانی دارد. با آن ها نصیر همراه می شود که چون کودک درونش هنوز بزرگ نشده، خیلی ها او را دیوانه و خل مشنگ می دانند و بعد دختر مش کریم که دل در گرو عشق هم دارند. برای همه این هاست که بی بی هم آگاهانه خودش را به دست بچه ها می سپرد و می گوید
با دل خودم چه کنم... با دل شما بچه ها چه کنم
«وقتی همه خواب بودند» را در دسته فیلم های معناگرا دسته بندی کرده اند که البته با معیارهای موجود سینمای معناگرا دسته بندی غلطی هم نیست. ولی نکته جالب قضیه این جاست که اکثر فیلم های قابل توجهی که در این زمینه ساخته شدند، به نوعی با نگاه یکسو نگرانه و تمامیت خواه با دین و معنویت هم سویی ندارند. در این فیلم ها اگر صحبتی از معنویت با مفهومی که فعلا در جامعه سینمایی ما متداول شده وجود دارد، به هیچ عنوان بازتابنده دیدگاه افرادی که با دین برخوردی قهری و قاطعانه دارند، نیست. این جور فیلم ها بیش تر از منظری عاشقانه و عرفانی با ماجرا روبرو می شوند و تلاش می کنند خدایی را که خودشان دلی کشف کرده اند و نه خدایی را که از منظر بعضی آمرانه و با عتاب و خطاب با همه چیز و همه کس برخورد می کند، برای مخاطب هم به نمایش بگذارند. با همین نگاه است که ممکن است حتی مسایل مذهبی به چالش کشیده شوند. مثل مساله سنگسار در فیلم «قدمگاه»، بحث قصاص در «شهر زیبا» و یا تقدس زدایی از کعبه در همین فیلم، با تاکید بر این که سفر به خانه خدا تنها راه دیدار و زیارت این مکان مقدس نیست و اصل، سفر دل است.کارکرد اصلی و هدف نهایی فیلم هایی از این دست، گفتن این نکته است که در نهایت ایمان بر نگاه ها و برخوردهای سلیقه ای و سطحی نگرانه به دین پیروز است و نگاه های کلیشه ای و رسمی به مسائلی این چنینی راه به جایی نمی برد
انطباق درون مایه اصلی فیلم «وقتی همه خواب بودند» با این شعر مولوی:« ای قوم به حج رفته کجایید، کجایید/ معشوق همین جاست، بیایید، بیایید» نیز از همین نگاه می آید. بی بی سلیمه و بچه ها مصداق این بیت مولوی می شوند تا به همه اهالی و در راس همه آن ها مش کریم ثابت کنند معشوق همین جا است و برای دیدارش نیازی به کوبیدن فرسنگ ها راه نیست. می شود دور یک سنگ بزرگ چرخید به جای کعبه، می شود بین دو صخره هروله کرد به جای سعی صفا و مروه، و می شود به نیت آب زمزم پا در جوی آب فرو برد؛ چیزی که خیلی از عرفا با زبان خودشان و در زمان خودشان گفته اند و عاقبت خوبی هم نداشته اند
این وسط تکلیف شیطان هم معلوم است؛ هر کس و هر چیزی که با این تفکر مخالفت کند و بخواهد مانعی بر سر راه باشد که در این جا نماینده اش می شود مش کریم و با حضورش و تذکرات مداومش به بی بی برای کفر و حرام بودن کاری که دارد انجام می دهد، وسوسه کننده و شیطان است و شایسته رانده شدن. کاری که بی بی با پرتاب سنگ به او انجام می دهد تا به نوعی آیین رمی جمراتش را هم انجام بدهد و مناسکش را تمام و کمال به جا بیاورد. اما فیلم نامه نویس و کارگردان برای برگرداندن مفهوم و درون مایه این شعر به سینما، تنها به برگرداندن مابه ازای تصویری آن ها بسنده کرده و آن قدر مرعوب همین فکر اولیه و لابد اجرای درست آن در دل طبیعت- با همه سختی هاش- شده که فراموش کرده همه این ها برای همراهی تماشاگر و جلب رضایتش در این مدت زمانی کافی نیست. اکتفا به همین فکر اولیه باعث شده کار کمی تا قسمتی سطحی به نظر برسد، لحنش خیلی کش دار به نظر برسد و تحملش چندان آسان نباشد
برای ادامه، تصاویر چشم نواز و کارت پستالی از منطقه شمال بسیار موثرند که حتما با توجه به تغییر و تحولات آب و هوای در این منطقه، کار کردن در آن شرایط سختی را هم بر گروه سازنده تحمیل کرده است. موسیقی هم قرار بوده در خدمت همین هدف باشد. اما نوع ملودی و نوایی که تقریبا در بیش تر سکانس ها بر تصاویر حاکم است، جز تحریک احساسات و بعد از مدتی رفتن روی اعصاب کاری نمی کند و فیلم را به یک کار سانتی مانتال نزدیک تر می کند
در وانفسای فیلم های یکنواخت و بی مایه دختر و پسری و با همه این اوصاف فیلم « وقتی همه خواب بودند» که در بخش های فیلم نامه و بهترین اثر هنر و تجربه(فریدون حسن پور)، بازیگر نقش اول زن(گلاب آدینه) و همچنین جلوه های ویژه (داود رسولیان) کاندیدای سیمرغ بلورین جشنواره بیست و چهارم فجر شد، فیلم خوبی است. هرچند پیش از آن که فیلمی برای بچه ها باشد، فیلمی درباره بچه ها است و هرچند که حالا دیگر سینما باید در کنار فیلم هایی که از منظر دل و احساس به این قضایا می نگرند، با دیدگاه عقلانی تری هم با آن برخورد داشته باشد

Wednesday, November 01, 2006

به بهانه انتشارماه نامه «هدهد» در کاشان


به سلامتی و میمنت ماه نامه دیگری به نام «هدهد» به جمع نشریات محلی کاشان اضافه شد تا گذشته از نشریات داخلی و خارجی ادارات و ارگان های مختلف شهر و همین طور پیک های تبلیغاتی که در این چند سال مثل قارچ سربرآورده اند و بدون هیچ مجوزی منتشر می شوند، عدد رسانه های مکتوب و مجوزدار این شهر به چهار برسد. انتشار «هد هد» بعد از ماه نامه طوبی، ماه نامه ژرفا و هفته نامه آرمان، به عنوان یک رسانه جدید، آن هم در آستانه انتخابات شوراها و خبرگان، می تواند از منظر رسانه ای و ارتباطات اتفاق مهمی به حساب بیاید. ولی مروری بر شماره صفر این نشریه، نشان می دهد که تا این اتفاق، هنوز راه درازی در پیش است. چون از قرار معلوم دست اندرکاران این رسانه جدیدالتاسیس نیز خلف هم تایان سابقشان هستند و خیلی با مقوله روزنامه نگاری آشنایی ندارند
تیتر صفحه اول این شماره، خبر فوت آیت الله یثربی است که حداقل مربوط به سه هفته تا یک ماه قبل از انتشار آن است. آن هم با تیتر عریض و طویل «قلبی که سال ها برای مردم می تپید، از تپش ایستاد.» لید این خبر هم از این قرار است: «شامگاه شنبه حضرت آیت الله سید مهدی یثربی امام جمعه محبوب کاشان به ملکوت اعلی پیوست.» واقعا خواندن این خبر به عنوان خبر یک ماه نامه چه جذابیتی دارد؟ اشکال در لیدش هم که بحث دیگری است. تنظیم کننده خبر از کدام شنبه حرف می زند
مثال های دیگری هم هست که نشان می دهد متاسفانه گردانندگان بدیهی ترین اصول خبرنویسی و روزنامه نگاری مثل تفاوت تیتر و روتیتر را هم نمی دانند؛ مثل گذاشتن نقطه در پایان تیترها. اشاره به چند نمونه دیگر هم خالی از لطف نیست

صفحه3
روتیتر: در گفت و گویی با حجت الاسلام والمسلمین سید حسن یثربی عنوان شد
تیتر: روایت عروج
نکته: روتیتر مناسب یک خبر است، ولی تیتر غیر خبری است. پس با توجه به این که با یک گفت و گو مواجهیم، روتیتر مناسب نیست

صفحه 6
روتیتر: رئیس اداره سیاسی اجتماعی و امور انتخابات فرمانداری شهرستان کاشان گفت:
تیتر: اعضای هیات اجرایی جلس خبرگان رهبری این شهرستان معرفی شدند
نکته: تیتر و روتیتر به این عریض و طویلی اصلا جذاب نیست. تیتر و روتیتر هر دو فعل دارند. این خبر در درجه اول نیازی به روتیتر ندارد. در مرحله بعد هم تیتر « معرفی اعضای هیات اجرایی جلس خبرگان رهبری کاشان» تیتر شکیل تری است

صفحه 6
روتیتر: رئیس دفتر نظارت و بازرسی شورای نگهبان کاشان
تیتر: اهداف و عملکرد دفتر بازرسی شورای نگهبان در کاشان را تشریح نمودند
نکته: به این کاری ندارم که با استفاده از متن خبر می شد تیتر بهتری زد یا نه. ولی دقت کنید که حالا چند کلمه در تیتر و روتیتر تکرار شده. ضمن این که تیتر ادامه روتیتر است و انگار هرچی از تیتر زیاد بوده، رفته بالا و شده روتیتر یا برعکس. در حالی که تیتر و روتیتر همچین رابطه ای با هم ندارند

صفحه 7
روتیتر: گفت و گو با آقای حمید مختص آبادی، کارشناس مسائل سیاسی
تیتر: تاسیس دولت صهیونیستی یعنی ایجاد دیوار دفاعی تمدن غرب در مقابل جهان اسلام
نکته: اصلا گفت و گویی با این موضوع، چه دردی از مخاطبان یک نشریه محلی دوا می کند؟ از این دست مطالب به اندازه کافی در روزنامه ها و مطبوعات سراسری هست و ملت به قدر کافی استفاده می کنند. آن هم با این حجم و آن هم در گفت و گو با کارشناسی که لااقل برای مخاطب عام شناخته شده نیست

صفحه 15
«بیش ترین چیزی که روی ذهن جوان اثر می کند» عنوان مطلب اصلی این صفحه است که اصلا مشخص نمی کند این مطلب در چه زمینه ای است. یا عنوان تیتر ستون کناری همین صفحه، «عید سعید فطر» است بی هیچ توضیحی

مطالب داخلی این شماره هم از هیچ تنوع و بداعتی برخوردار نیستند. علاوه بر ستونی که در نیم تای صفحه اول و همچنین ستونی که در نیم تای دوم همین صفحه و با سرکلیشه «سخن مدیر مسئول» آمده، ستونی هم در صفحه دو داریم با عنوان سرکلیشه «سرمقاله» و با عنوان کلی «روحانیت و حضور اجتماعی». مطالب اصلی این صفحه اختصاص دارد به صحبت های رهبر انقلاب درباره اصول گرایی و افاضات رئیس جمهور در باب «ایران در آستانه جهانی شدن». تیتر مهم ترین مطالب صفحه های دیگر هم عبارت است از: ده کلید برای تقویت روحیه، عواقب مشاجرات والدین، دانستنی های پزشکی درباره سویا، برسی علمی ضرورت دست یابی به فناوری اتمی، در هجوم ماهواره ها، با شعار مرگ بر آمریکا کوکاکولا بنوشیم، نگاهی گذرا به تاریخچه سرزمین فلسطین، روز قدس و تاثیرات آن برفلسطین. حدود سه صفحه از این شماره به خبرهای سوخته و تاریخ گذشتهاختصاص دارد و سه صفحه هم به عکس هایی از مراسم تشییع آقای یثربی و خود آن مرحوم
چیز های دیگری هم می شود گفت که گذرا بهشان اشاره می کنم

نام نشریه
مطمئنم درصد بالایی از مخاطبان مطبوعات با شنیدن اسم «هدهد» به عنوان یک نشریه، حدس خواهند زد که این نشریه قرار است برای گروه سنی کودک و نوجوان منتشر شود. یا دست بالا نام یکی از هفته نامه های زرد است. (حتی به گمانم نشریه ای را به این نام بین رنگین نامه ها دیده ام.) لوگویی هم که برای ماه نامه طراحی شده، این تصورات را کم و بیش دامن می زند. این اسم خیلی بیش از آن چیزی که باید برای نشریه ای که قرار است در شهری مثل کاشان منتشر شود، فانتزی است. هیچ تناسخ و تناسبی با هویت و اصالت این شهر را هم در ذهن تداعی نمی کند یا حداقل من نمی توانم پیدا کنم. توضیحی هم در این مورد در یادداشت ها داده نشده

قطع نشریه
«هدهد» در قطع روزنامه های معمولی و در 16 صفحه درآمده که به هر حال بی برو برگرد از قطع طوبی و آرمان بهتر است، چون جای کار و مانور بیش تری دارد. (حساب ژرفا که در دوره انتشار جدیدش به صورت مجله ای و منگنه شده در می آید، جداست.) ولی باز هم مناسب دوره انتشارش نیست و برای یک هفته نامه مناسب تر است

گرافیک و صفحه آرایی
این دو مورد که خیلی چیزهای دیگر مثل نوع قلم و اندازه حروف را هم شامل می شود، فعلا در «هدهد» تعطیل است. تنها مزیت نشریه از این نظر، رنگی بودنش است که البته اصلا ازش استفاده نشده و به استفاده از ترام های رنگی بسنده شده

تصویر چاپ شده از پروانه انتشار ماه نامه در همان صفحه یک، تاریخ شانزدهم بهمن سال هشتاد و چهار را نشان می دهد. بعید است درآمدن اولین شماره «هدهد» در آستانه انتخابات پیش رو اتفاقی و قضاقورتکی باشد. مخصوصا که تنها حسن نشریه این است که خیلی راحت و بدون پرده پوشی سیاست و مواضع و دیدگاه های مسئولانش را جار می زند. جمع این گزینه ها می توانست نوید بخش یک انقلاب یا نبرد رسانه ای بین مطبوعات شهر باشد و چی بهتر از این؟ ولی حاصل کار، چیز دیگری می گوید. مخصوصا اگر این شماره صفر را حاصل یک دور خیز هفت و نیم ماهه مسئولان «هدهد» بدانیم. در شهری که همه روی مهم بودن و استراتژیک بودنش ادعا داریم، چهار نشریه مثل چهار تانک در میدان جنگ در می آید که متاسفانه هیچ سربازی بلد نیست درست و حسابی از آن استفاده کند. هیچ حسین فهمیده ای هم پیدا نمی شود که کارشان را یک سره کند
با همه این ها برای قضاوت درباره آینده این نشریه جدید خیلی زود است. می شود امیدوار بود که معجزه ای اتفاق بیفتد و در همین شماره بعد همه چیز کن فیکون شود. در غیر این صورت باید به این نتیجه رسید که «هدهد» هم می خواهد مثل طوبی و آرمان و ژرفا آهسته برود و آهسته بیاید و همان روال بی بو و بی خاصیت را ادامه بدهد. اگر این طور باشد در میان ماه نامه ها «طوبی» با وجود تمام کم و کاستی هاش قابل تحمل ترین باقی خواهد ماند. بین همه این ها فقط «آرمان» است که سوراخ دعا را پیدا کرده و فعلا دارد در حاشیه با آگهی های ثبتی اش حال می کند که ان شاء الله نوش جانش. حساب «سیمای شهر» (نشریه داخلی شهرداری) و نشریات داخلی ادارات و ارگان های مختلف شهر هم که هر کاری عشقشان می کشد می کنند و کسی کاری به کارشان ندارد، جداستراستی کسی بالاخره فهمید «رضوان» و مدیر مسئولش چطور شدند