برای زلزله بم
امروز سالگرد زلزله بم است. روز زلزله کاشان بودم و مراسمی داشتیم با حضور محمود دولت آبادی و –اگر اشتباه نکنم- جواد مجابی و امیرحسن چهلتن. یک بولتن کوچک به کمک بچه ها درآوردم و با هماهنگی فرمانداری با کامیون های کمک های مردمی با محمود ساطع و اکبر رضوانیان و مصطفی جوادی راه افتادیم.شرحش بماند برای بعد
سه سال است که همین را به خودم می گویم و هیچی درباره اش ننوشته ام. سعی کردم دوربینی ببرم و خیر سرم مثلا مستندی بسازم. بردم، آن هم دو تا. ولی نشد. رفتم و دیدم آن جا هر ننه قمری دوربین دست گرفته
آن جا فهمیدم بحران یعنی چی، و حدس زدم انقلاب و جنگ هم باید چیزی باشد در همین مایه ها. آن جا یک بار دیگر فهمیدم که هیچ وقت با سرعت کار روزنامه نگاری کنار نمی آیم و بنابراین هیچ وقت روزنامه نگار نمی شوم
از بم تنها یکی دو حلقه عکس های خودم باقی مانده و چند تا آلبوم خانوادگی که زیر آوار پیدا کردم،با یکی دو تا دفتر انشا و نقاشی بچه ها و یک نوار کاست از صدا هایی که ضبط کرده ام. کی داستانشان را بنویسم، خدا می داند
سه سال است که همین را به خودم می گویم و هیچی درباره اش ننوشته ام. سعی کردم دوربینی ببرم و خیر سرم مثلا مستندی بسازم. بردم، آن هم دو تا. ولی نشد. رفتم و دیدم آن جا هر ننه قمری دوربین دست گرفته
آن جا فهمیدم بحران یعنی چی، و حدس زدم انقلاب و جنگ هم باید چیزی باشد در همین مایه ها. آن جا یک بار دیگر فهمیدم که هیچ وقت با سرعت کار روزنامه نگاری کنار نمی آیم و بنابراین هیچ وقت روزنامه نگار نمی شوم
از بم تنها یکی دو حلقه عکس های خودم باقی مانده و چند تا آلبوم خانوادگی که زیر آوار پیدا کردم،با یکی دو تا دفتر انشا و نقاشی بچه ها و یک نوار کاست از صدا هایی که ضبط کرده ام. کی داستانشان را بنویسم، خدا می داند