دیدار با علی دهباشی
دیشب رفتم دفترعلی دهباشی. به یوسف علیخانی گفته بود که می خواهد مرا ببیند. جای جالبی بود. از «سرزدن به خانه پدری» مرا می شناخت. می گفت با بیضایی ذکر خیرت بوده. کتاب را بهم داد که امضاش کنم. لابد خود بیضایی بهش داده بود. از کتاب خوشش آمده بود. می گفت کار خوبی شده. می دانستم در تدارک برگزاری «شب بهرام بیضایی» است به مناسبت شصتوهشتمین سال تولدش، که می شود فردا سه شنبه 5 دی ماه
از بچه های کانون پرسید و از کاج. گفتم یک سالی می شود درنیامده. شاکی بود. می گفت به حرف هاش اهمیت نداده اند
با هفت هشت تا بخارا راهی ام کرد. عاقلان دانند حمل این تعداد بخارا یعنی چی. قرار بعدی مان شد همان مراسم در خانه هنرمندان. کاش فرصت داشتم و بیش تر درباره فضای کارش، بیماری اش و ... می نوشتم
از بچه های کانون پرسید و از کاج. گفتم یک سالی می شود درنیامده. شاکی بود. می گفت به حرف هاش اهمیت نداده اند
با هفت هشت تا بخارا راهی ام کرد. عاقلان دانند حمل این تعداد بخارا یعنی چی. قرار بعدی مان شد همان مراسم در خانه هنرمندان. کاش فرصت داشتم و بیش تر درباره فضای کارش، بیماری اش و ... می نوشتم
درباره شب های بخارا