فیلم «يك تكه نان»؛ وصله زوركي زمين به آسمان
1
كمال تبريزي بيش تر با كمدي جسورانه «ليلي با من است» و بعد فيلم پر سرو صدا و بحث برانگيز « مارمولك» شناخته شد. اما اگر نگاهي كلي تر به كارنامه سينمايي و تلويزيني اش بيندازيم، به فيلم سازي بر مي خوريم كه هميشه در آثارش تلاش كرده حرف و پيام و به تعبيري «معنا» را فداي اصل بزرگ مخاطب پسندي در سينما نكند. حالا اين كفه ممكن است در فيلم سفارشي «فرش باد» به فراخور موضوع مورد بحث يعني فرش، بيش تر به سمت عناصر هنري و بصري و يا بر عكس در فيلم « مارمولك» به نفع عنصر دوم كار سنگيني كند، ولي با اين حال هيچ كدام از آن ها از نظر او دور نمانده اند. اين قبل از هر چيز به خمير مايه و درونيات او به عنوان كارگردان كار برمي گردد
پس اگر به گمان شما هم «يك تكه نان» فيلم نچسب و متكلفي از كار درآمده، مشكل از اين جاست كه تبريزي آگاهانه همچين سوژه اي را براي ساخت انتخاب كرده است. ابتدا تصميم گرفته براي حافظان قرآني كه سواد خواندن و نوشتن ندارند، فيلم بسازد و حاصل كارش با محمدرضا گوهري به عنوان فيلم نامه نويس به اين جا رسيده
2
قانون نانوشته و لازم الاجراي فيلم هاي معناگرا اين است كه بايد در ذات و بطن داستانشان – اگر داستاني داشته باشند- يك سلوك را روايت كنند. اين طور كه شخصيت اصلي يا قهرمان در طول داستان، از جايي مثل نقطه الف شروع كند و بعد از طي چند نقطه مثل ب و پ و ت به نقطه بالاتر و با قله اي مثل ث برسد. نام قبلي اين فيلم هم سلوك بوده. حالا اين اتفاق ممكن است در فيلمي مثل خيلي دور، خيلي نزديك چنان خود را در لابلاي داستان رئاليستي فيلم پنهان كند كند شما متوجه آن نشويد و خلاصه شما را پس نزند. ولي در غير اين صورت تحملش كار سختي خواهد بود. حتي در فيلمي مثل «شيدا» روند اين سلوك اين قدر رو و آشكار نيست. گرچه خيلي جاها احساس مي كنيم كه اين عشق زميني دارد خيلي زوركي به آسمان وصله مي شود.در «يك تكه نان» نه فضا آن قدرها رئاليستي است كه نشانه هاي رسيدن به قله ث در لابلاي قصه محو وحل بشود و نه خود داستان چنان كه بايد و شايد جذابيت و كشش لازم را دارد
3
فيلم جديد تبريزي از چيزي به اسم معجزه حرف مي زند. چيزي كه به آن اعتقاد داشته باشيم، چيز هاي زيادي را پيدا مي كنيم كه بشود اين اسم را رويشان گذاشت و اگر بر عكس به چيزي به اين نام قائل نباشيم، شكاف خوردن نيل و زنده شدن مرده ها هم پيش چشممان كاري خواهد بود در رديف اتفاقاتي كه به مدد علم بشر هر روز در گوشه و كنار دنيا اتفاق مي افتند. داستان در يك فضاي روستايي و غير شهري اتفاق مي افتد و اين به رغم بهره گيري از عناصر مختلف، نسبت به شهر فضاي غير رئاليستي تري را تداعي مي كند. معلوم است كه چنين قصه اي را در فضاي بكر و دست نخورده روستايي بهتر مي شود روايت كرد. در چنين محيطي چون از ساخته هاي دست بشر كم تر خبري هست، مي شود راحت تر و بدون حاشيه تر به موضوعي مثل معجزه پرداخت. از يك منظر عرفاني نيز در چنين محيطي هم فازي با طبيعت خيلي راحت تر و بي واسطه تر انجام مي شود. اين نكته كه كمابيش همه مكاتب و روش هاي عرفاني به مساله طبيعت نگاه ويژه اي دارند، از همين مساله ناشي مي شود. به هر حال روستا فضاي آرماني و ايزوله تري دارد. اما در هر صورت اگر قرار است با ابزاري مثل سينما ، مباحث معنوي را به مخاطبان منتقل كنيم بهتر آن است كه فضاي غالب جامعه را در نظر گيريم و بر اساس شرايط موجود برايشان نسخه بپيچيم. يكي از بهترين تعاريف عرضه شده براي عرفان، «هنر ضربه ناپذيري» است و طبعا موقع خلق يك داستان عرفاني و يا همان معناگرا حذف عوامل ضربه حاصلي جز زير سوال بردن آن تعريف اوليه و مصداق آن نخواهد داشت
4
جاي ديگري هم گفته ام كه ساختن فيلم هايي كه متناسب و برازنده قامت عبارت«سينماي معنا گرا» باشند، ناخودآگاه مرا به ياد آن لطيفه معروف كت دوختن براي يك دكمه مي اندازند. كتي كه وقتي دوخته مي شود آن جوري كه بايد متناسب قامت صاحبش نيست و به تنش گريه مي كند. روند ساخته شدن «يك تكه نان» هم چندان متفاوت تر از اين نيست و بنا به گفته خود تبريزي ماجرا از جايي شروع شده كه شبكه دوم سيما طرحي را درباره حافظان قرآني كه سواد خواندن و نوشتن ندارند، به او داده است. مي بينيد؟ مشكل درست از جايي شروع مي شود كه سعي مي كنيم معنا را با ضرب و زور به فيلم و بعد از آن به مخاطب بيچاره تزريق كنيم